به گزارش دانش دوست
بیمار ۲۴ ساله سومین فرزندش را باردار می بود. او را از دستگاه که علتزنده ماندن اش میشد جدا کردند. سال ۲۰۱۴ میلادی می بود. چند سال پیش از آن تشخیص داده شده می بود که او به اختلالی مبتلا شده که علتضربان قلب نامنظم میشد و در دو بارداری قبل خود دچار تشنج و غش شده می بود. چهار هفته بعد از بارداری سوم او در خانه اش روی زمین افتاده می بود. مادرش با آمبولانس تماس گرفت. در زمان رسیدن آمبولانس بیمار یک بیشتر از ۱۰ دقیقه بیهوش می بود. امدادگران فهمید شدند که قلب او از حرکت باز ایستاده است.
به گزارش گاردین، بیمار بعد از انتقال به بیمارستانی که قابلیت درمان را نداشت به قسمت اورژانس دانشگاه میشیگان منتقل شد. در آنجا کادر پزشکی ناچار شدند پیش از آن که بتوانند قلب او را مجدد راه اندازی کنند سه بار با دستگاه دفیبریلاتور به قفسه سینه او شوک داخل نمایند. به او یک دستگاه تنفس مصنوعی و ضربان ساز خارجی متصل شد و به قسمت مراقبتهای عصبی انتقال یافت جایی که پزشکان فعالیت مغز او را زیر نظر گرفتند.
او به محرکهای خارجی عکس العمل نشان نمیداد و تورم شدیدی در مغزش داشت. بعد از سه روز که در کمای عمیق فرو رفت خانواده اش تصمیم گرفتند که بهترین کار این است که او را از وسایل کمکی جدا سازند. پرستاران لولههای تنفسی را از گلویش بیرون کشیدند و آن بیمار به یکی از داغترین سوژههای علمی در تاریخ معاصر علم تبدیل شد.
“جیمو بورجیگین” متخصص مغز و اعصاب در دانشگاه میشیگان برای چندین سال با این سوال که هنگامی میمیریم چه اتفاقی برای مان رخ میدهد دست و پنجه نرم کرده است. او در رابطه ازمایش ها نزدیک به مرگ برخی از بازماندگان ایست قلبی که پیش از احیاء تحت سفرهای روانی خارق العادهای قرار گرفته بودند مطالبی را خوانده است. بعضی اوقات اوقات این افراد گزارش میدادند که خارج از بدن خود به سمت منبع های نورانی میروال که در آنجا بستگان و خویشاوندان درگذشته شان از آنان استقبال میکنند. برخی دیگر از دستیابی به فهمیدن تازهای از زندگی خود یا روبه رو با موجوداتی با “خوبیهای عمیق” سخن بگویید کرده بودند.
بورجیگین باور نمیکرد محتوای آن داستانها حقیقت داشته باشد او فکر نمیکرد که روح افراد در حال مرگ واقعا به دنیای بعد از مرگ سفر کرده باشد. با این وجود، او بر این گمان می بود که اتفاقی زیاد واقعی در مغز آن بیماران در حال رخ دادن بوده است. او در آزمایشگاه خود کشف کرده می بود که موشها بعد از توقف حرکت قلب و از دست دادن اکسیژن مغزشان تحت به کلمه طوفان شدید تعداد بسیاری از انتقالدهندههای عصبی از جمله سروتونین و دوپامین قرار میگیرند. او به این نوشته فکر میکرد که آیا ازمایش ها نزدیک به مرگ انسانها امکان پذیر از یک اتفاق شبیه سرچشمه بگیرد و آیا این اتفاق حتی در افرادی رخ میدهد که نمیتوان آنان را احیا کرد.
به نظر میرسد که مرگ به قدری حوزه تحقیقاتی مهمی است که بورجیگین فکر میکرد دانشمندان دیگر پیشتر فهمیدن کاملی از آن چه در فرآیند مرگ برای مغز رخ میدهد تشکیل کرده بودند. با این وجود، او وقتی که به ادبیات علمی در این باره نگاه کرد مطالب روشنگر اندکی را یافت. او به “گاردین” میگوید:”مردن قسمت مهمی از زندگی است، اما ما تقریبا هیچ چیز در رابطه مغز در حال مرگ نمیدانستیم”. به این علت، او تصمیم گرفت به عقب بازگردد و بفهمد که در مغز افرادی که در قسمت مراقبتهای عصبی دانشگاه میشیگان فوت کردهاند چه اتفاقی رخ داده است.
نزدیک به ۱۰ تا ۲۰ درصد افراد داستانهایی از ازمایش ها نزدیک به مرگ را با خود به همراه داشتند که در آن حس میکردند روح از بدن شان خارج شده اند. تعداد انگشت شماری از آن بیماران حتی ادعا کردند که از بالا ناظر تلاش پزشکان برای احیای خود بودند. بر پایه چندین بازدید و مطالعه بین المللی از هر ده نفر یک نفر ادعا کرده که در توانایی نزدیک به مرگ چیزی همانند ایست قلبی را حس کرده است. به همان اندازه که این ازمایش ها نزدیک به مرگ قابل دقت به نظر میرسید جهت شد تا دانشمندان اغاز به باور کردن این نوشته کنند که حقیقتی در بعد پرده وجود دارد: احتمالا مردم واقعا ذهن یا روحی داشتند که جدا از بدن زنده آنان وجود داشت.
ما اکنون از نظر ابزارهای تازه در نقطهای قرار داریم که میتوانیم برای جواب علمی به این سوال قدیمی آماده شویم: هنگامی میمیریم چه اتفاقی رخ میدهد؟
گسام پرنیا” متخصص احیا و یکی از متخصصان برجسته جهان در عرصه ازمایش ها نزدیک به مرگ در سال ۲۰۰۶ میلادی در حال طراحی یک مطالعه بین المللی می بود تا آزمایش کند که آیا بیماران حتی بعد از این که از نظر بالینی مرده بودند میتوانستند آگاهی آگاهانهای داشته باشند یا خیر. با این وجود، در سال ۲۰۱۵ میلادی آزمایشهایی همانند آزمایش پرنیا نتایج مبهمی به همراه داشتند و عرصه مطالعات نزدیک به مرگ نسبت به وقتی که آن رشته نزدیک به چهار دهه قبل از آن تاسیس شد به فهمیدن مرگ نزدیکتر نبوده است.
مغز برخلاف فکر همگان در واقع در زمان ایست قلبی فوق العاده فعال است. مرگ امکان پذیر زیاد زندهتر از آن چیزی باشد که تا به حال فکر میکردیم
این وقتی می بود که بورجیگین همراه با چند تن از همکاران اش مطلبی کشف کردند. نتایج آن برای اولین بار در سال قبل گزارش شد تقریبا کاملا غیرمنتظره می بود و از این ظرفیت بالقوه برخوردار است که فهمیدن ما از مرگ را مورد بازنویسی قرار دهد. بورجیگین به “گاردین” میگوید:”من معتقدم آن چه ما اشکار کردیم فقط نوک یک کوه یخ بزرگ است. آن چه تا این مدت در سطح زیرین است گزارش کاملی از چگونگی مرگ میباشد، چون چیزی در مغز در حال رخ دادن است که معنی ندارد”.
علیرغم همه چیزهایی که علم در رابطه کارکرد زندگی آموخته است مرگ در بین حل ناشدنیترین رازها باقی مانده است. در سال ۱۸۹۲ میلادی آلبرت هایم” کوهنورد و زمین شناس سوئیسی اولین گزارشهای سیستماتیک ازمایش ها نزدیک به مرگ را از ۳۰ کوهنورد دیگر که دچار سقوط نزدیک به مرگ شده بودند جمعآوری کرد. او نوشته می بود:” در تعداد بسیاری از موارد کوهنوردان تحت بازدید به طور ناگهانی در روبه رو با کل قبل خود قرار گرفتند، موسیقی زیبایی شنیدند و آن گونه که توصیف کرده اند در یک بهشت آبی فوق العاده که ابرهای گل سرخ بر فراز آن می بود قرار گرفته بودند”.
پرنیا و همکاران اش میگویند این چنین اتفاقهایی “از طریق مدلهای علم اعصاب جاری غیرقابل توضیح می باشند”. با این وجود، متأسفانه برای فرا روانشناسان هیچ یک از گزارشهای آگاهی بعد از مرگ به بازدید دقیق علمی نمیرسد. ” سو بلک مور” محقق مشهور فرا روانشناسی میگوید: “از این قبیل ادعاها به وفور نقل شده اند، اما در دهههای طویل تحقیق من در رابطه تجارب خارج از بدن و ازمایش ها نزدیک به مرگ هیچ زمان به شواهد قانع کنندهای مبنی بر صحت این نوشته دست اشکار نکردم. بلک مور، خاطرنشان کرد که مورد کفش ذکر شده آن مورد فقط بر پایه گزارش پرستاری بوده که ادعا میکند آن را اشکار کرده است. این زیاد دور از استاندارد اثباتی است که جامعه علمی برای پذیرفتن نتیجه به آن نیاز دارد. در موارد دیگر، شواهد کافی وجود ندارد که اثبات کند ازمایش ها گزارش شده توسط بازماندگان ایست قلبی وقتی رخ داده که مغز آنان از کار افتاده است.
احتمالا داستانی که باید در رابطه ازمایش ها نزدیک به مرگ نوشته شود این نباشد که اثبات کنند هوشیاری با آن چه ما فکر میکردیم تفاوت اساسی دارد. در عوض، احتمالا داستانی که باید نوشته شود آن است که روال مردن زیاد شگفتتر از آن چیزی است که دانشمندان تا به حال گمان میکردند. معنویت گراها و فرا روان شناسان حق دارند اصرار کنند که زمان مرگ اتفاقی عمیقا شگفت برای افراد رخ میدهد، اما نادرست میکنند اگر فکر کنند این اتفاق در زندگی بعدی و نه در زندگی جاری فرد رخ میدهد. حداقل این مفهوم چیزی است که “جیمو بورجیگین” زمان بازدید پرونده بیمار یک دریافته است.
در لحظاتی بعد از قطع اکسیژن بیمار ذکر شده در ابتدای این گزارش موجی از فعالیت در مغز در حال مرگ او وجود داشت. به طور خاص قسمتهایی از مغز که دانشمندان آنها را اصطلاحا “منطقه داغ” برای آگاهی و هوشیاری در نظر میگیرند به طور چشمگیری زنده شدند. در یک قسمت سیگنالها برای بیشتر از شش دقیقه قابل تشخیص باقی ماندند. در بخشی فرد دیگر آنها ۱۱ تا ۱۲ برابر بیشتر از قبل از برداشتن ونتیلاتور بیمار یک بودند.
بورجیگین میگوید:”هنگامی که بیمار فوت کرد مغز او در نوعی کار میکرد. نزدیک به دو دقیقه بعد از قطع شدن اکسیژن همزمانی شدید امواج مغزی او وجود داشت حالتی که با تعداد بسیاری از کارکردهای شناختی از جمله افزایش دقت و حافظه همراه می بود. همگام سازی برای نزدیک به ۱۸ ثانیه افت یافت سپس مجدد برای بیشتر از چهار دقیقه تشدید شد. برای یک دقیقه محو شد سپس برای بار سوم بازگشته می بود”.
در همان دورههای مردن قسمتهای گوناگون مغز بیمار ذکر شده به طور ناگهانی در ربط نزدیک با یکدیگر قرار گرفتند. شدیدترین اتصالات بلافاصله بعد از توقف اکسیژن او اغاز شد و تقریبا چهار دقیقه به طول انجامید. بیشتر از پنج دقیقه و بیست ثانیه بعد از قطع شدن حمایتاز او یک انفجار دیگر از اتصال وجود داشت. به طور خاص مناطقی از مغز او که با پردازش توانایی آگاهانه مرتبط است مناطقی که زمان حرکت در دنیای بیداری فعال می باشند و وقتی که رویاهای آشکار میبینیم با نقاطی که در شکل گیری حافظه نقش دارند ربط برقرار میکردند. هم این چنین قسمتهایی از مغز با همدلی مرتبط بودند. حتی وقتی که او به طور غیرقابل برگشتی به عمق مرگ لغزید چیزی که به نحوه شگفت آوری به نظر میرسید این می بود که زندگی در طول چند دقیقه در مغز بیمار جریان داشت. این در حالیست که پیشتر باور غالب این می بود که به محض توقف اکسیژن به مغز فعالیت عصبی به شدت افت مییابد.
بورجیگین میگوید: “مغز برخلاف فکر همگان در واقع در زمان ایست قلبی فوق العاده فعال است. مرگ امکان پذیر زیاد زندهتر از آن چیزی باشد که تا به حال فکر میکردیم”.
او اکنون دادههای مربوط به فعالیت مغزی دهها بیمار فوت شده را در اختیار دارد که چشم به راه نتایج تجزیه و تحلیل آنها میباشد. با این وجود، او میگوید به علت اطلاق برچسب ماوراء الطبیعه بودن به مطالعات نزدیک به مرگ تعداد مقداری از آژانسهای تحقیقاتی میخواهند به او برای انجام تحقیقات اش پشتیبانی مالی اراعه کنند. او میگوید:”اندوخته گذاران تحقیقات علمی نوشته “آگاهی” بعد از مرگ را تقریبا یک واژه ناخوشایند قلمداد میکنند. دانشمندان تندرو فکر میکنند که تحقیق در این باره مرتبط با حوزه فلسفه و الهیات است و نه حوزه علوم پایه. عدهای دیگر میگویند منفعت این تحقیق چیست؟ بیماران به هر حال خواهند مرد، بعد چرا این روال را مطالعه کنیم؟ هیچ کاری نمیتوانید در رابطه آن انجام دهید”.
اکنون شواهدی در حال ظهور است که حتی مرگ کامل مغزی امکان پذیر روزی برگشت پذیر باشد. در سال ۲۰۱۹ میلادی دانشمندان دانشگاه ییل مغز خوکهایی را که چهار ساعت پیش از آن در یک کشتارگاه تجاری سر بریده شده بودند را برداشت کردند. سپس به مغز کوکتلی از داروها و خون مصنوعی را تزریق کردند. آنان به طور شگفت انگیزی مشاهده کردند که برخی از سلولهای مغز مجدد اغاز به فعالیت متابولیکی کرده و حتی برخی از سیناپسها کار میکردند. اسکن مغز خوکها فعالیت الکتریکی گستردهای را که ما طبق معمول با حس یا هوشیاری مرتبط میدانیم نشان نداد. با این وجود، فعال شدن برخی از سلولهای مغزی نشان داد که مرزهای بین زندگی و مرگ میتواند متفاوتتر از آن چیزی باشد که تا بحال فکر میکردیم.
در این بین، چیزی وجود دارد که تعداد بسیاری از این افراد از فیزیکالیستها گرفته تا فرا روان شناسان و معنویت گرایان را به یکدیگر پیوند میدهد: این امید که با فراتر رفتن از محدودیتهای جاری علم و بدن خود نه به فهمیدن عمیقتر از مرگ بلکه به توانایی طویلتر و عمیقتر از زندگی دست یابیم. احتمالا این جذابیت واقعی توانایی نزدیک به مرگ باشد: به ما مشخص می کند که چه چیزی نه در جهان بعد از مرگ بلکه در این جهان امکان پذیر است.
دسته بندی مطالب