[ad_1]
به گزارش دانش دوست
تهمینه میلانی، زاده شهریور سال ۱۳۳۹ است؛ کارگردان سینما، کنشگر حقوق زنان و دانشآموخته معماری. او سینما را با منشیگری صحنه در تیم مسعود کیمیایی و فیلم خط قرمز اغاز کرد و تقریبا زیاد تر حوزههای هنری را توانایی کرده است. در همه سالهای کار سینمایی همراه همسرش محمد نیکبین بوده و در پی تحصیلات هر دویشان که مهندسی معماری است، فعالیت در این حوزه را هم به شکل حرفهای پی گرفته است. او فیلمهای شاخص تعداد بسیاری در مقام نویسنده و کارگردان در کارنامه دارد که برایشان جوایز تعداد بسیاری گرفته؛ از سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر خودمان تا جوایز بینالمللی از جشنوارههایی همچون فیلم لسآنجلس، قاهره، ژنو و آسیا پاسیفیک. با او از دیروز سینما تا امروز و جامعه سخن بگویید کردهایم.
میهمان او گفتوگوی ما خانمی است که در آثارش، بهشدت دفاع کننده حقوق همجنسانش بوده و تلاش داشته صدا و فریاد آنها باشد؛ تهمینه میلانی. حس میکنم صدایتان گرفته است.
بله مقداری صدمه دیدهام.
میتوانید دلیلش را برایمان بگویید؟
احتمالا برای اغاز او گفت و گو بد نباشد بگویم اسم دختر ما ژیناست. ژینا یک اسم کمیاب کردی است. روزی که من در تلویزیون عکس ژینا امینی را دیدم که مُرد، صدایم به کل رفت و ذرهذره برگشت. الان صدایم بهتر شده. شوکی که به بدنم داخل شده می بود تأثیرش را در صدایم نشان داد.
ما ربات نیستیم، انسانیم و هر اتفاقی که در این جامعه میافتد تأثیرش را بر روان تکتک ما میگذارد و خب بدن من اینطور عکس العمل نشان داد. متأسفانه برای همدلی و همدردیام، من را به دادگاه هم کشاندند. در دادگاه صدایی برای سخنزدن نداشتم. میانها گفتند چرا پست گذاشتی؟ من به قاضی گفتم زیاد شگفت است حس میکنم اینجا هستم برای این که انسانم و عاطفه مادری نشان دادم برای دختری که جلوی چشم من افتاد و فوت کرد. آن دختر، همنام دختر ما ژینا می بود. ژینای ما ششماهونیمه به دنیا آمد و الان یک خانم مهندس موفق است.
همانند مادرش که احتمالا کمتر فردی بداند مهندس است.
(با لبخند) بله. همسرم هم آرشیتکت است و دخترم هم همانند ایشان آرشیتکت شده، ولی الان آمریکاست و زیاد هم در کار او موفق است. برای فشاری که در ارشاد به من داخل آوردند و کیسه آبم پاره شد، ژینا قرار می بود تیرماه به دنیا بیاید که فروردین به دنیا آمد. «زن، زندگی، زن»؛ ژینا را به این اسم میشناسند ولی در واقع شکوفهای است که سریع به دنیا میآید و نشان زندگی است، ما هم به این علت این اسم را اشکار کردیم. آن اتفاق که افتاد بر فیزیک و روان من تأثیرش را گذاشت و صدمه جدی دیدم.
در طول این همه سال کار کردن زیاد تحت سختی بودهاید. به نظرتان برای تنگنظریهای بیحدوحساب است یا نوع کارهای شما؟
شک نکنید که فضای هنری ما پر از انسانهایی است که به گفتن کارشناس به سیستم نظر خواهند داد و چون اعتمادبهنفس پایینی دارند، زیادهایشان حسود می باشند…
و از جایگاهشان هم میترسند.
در رابطه مدیران او گفت و گو نمیکنم. از کارشناسانی میگویم که همکار خودمان می باشند. برای مثال کارگردانی را دیدهام که به او آنتن خواهند داد و زیاد رک میگوید چرا به اصغر فرهادی اسکار دادند؟ به جای این که به او افتخار کند. یا برای مثال میگوید بدترین کارگردان سینمای ایران تهمینه میلانی است! متحیرم که چرا برای قضاوتهای بینالمللی دعوت میشود. این سخنها از یک نگرش سالم نمیآید. از آدمی است که اعتمادبهنفس بهشدت پایینی دارد و حسود است. با علم روانشناسی امروز میتوان اینطور تحلیل کرد. این آدم کارشناس میشود و به مدیرانی که دائم عوض خواهد شد نظر کارشناسی میدهد. معلوم است که آنها هم در رابطه افرادی همانند من ذهنیت نادرست اشکار میکنند. من که دائم در دفتر آنها نیستم تا با شخصیتم آشنا شوند.
اجازه دهید یک داستان شگفت برایتان بگویم. یک بار پاسپورت من را در فرودگاه امام گرفته بودند و انها گفتند باید به جردن بروید. فردی که قرار می بود با من سخن بگویید کند آقای ۳۰ سالهای می بود. در را که باز کردم و داخل شدم یک لحظه ترسید. گفتم ببخشید برگردم بعدا بیایم؟ او گفت شما تهمینه میلانی هستید؟ گفتم بله. او گفت شما که زیاد خانم محترمی هستید. این جمله شگفت است نه؟ گفتم منظورتان چیست؟ او گفت مغز من را پر کرده بودند از این که ایشان از در داخل شود میز را روی سر تو خواهد زد. این زیاد دردناک و شگفت است. باور کنید او گفتوگوی ما پنج دقیقه هم طول نکشید. من را تا دم در بدرقه کرد و پاسپورتم را هم با احترام داد.
چرا اصلا پاسپورتم را گرفته بودند؟ احتمالا برایتان دلنشین باشد، دختر من هفت، هشت ساله می بود که «عکس العمل پنجم» در سوئیس جایزه بهترین فیلم را گرفته می بود. رئیس جشنواره که من را دعوت کرد، گفتم دختر من تازه به کلاس اول رفته و میخواهم هر روز خودم او را به مدرسه ببرم، چون میخواهم مسئولیتی را که میپذیرم عالی انجام دهم. روزهای پایانی فستیوال که داورها نظرشان را داده بودند، آقایی می بود به نام لئو و همسرش ماسیما، آنها شوقزده با من تماس گرفتند و انها گفتند فیلم تو برنده بزرگترین جایزه فیلم سوئیس شده است، فقط یک شب بیا. حساب کردم که شنبه مراسم است و فقط یک روز از دخترم دور میشوم.
جمعهشب به ژنو رفتم، شنبه آنجا بودم و همان روز پرواز کردم و آمدم تا یکشنبه صبح صبحانه ژینا را خودم بدهم. چون ساعت سه صبح پرواز به ایران میرسید. هنگامی رسیدم من را در فرودگاه نگه داشتند و اجازه ندادند به صبحانه دخترم برسم. نزدیک به ساعت ۱۱ به خانه رسیدم. سوال کردم چرا پاسپورت من را میگیرید و چرا من را نگه داشتهاید؟ انها گفتند شما در سوئیس یکروزه چه کار داشتید؟ میخواستم توضیح دهم که چون مادر هستم و حس مادری عمیقی دارم و بچهام تا این مدت کوچک است، دلم نمیخواست زیاد از او دور باشم… .
درواقع انسانیترین نیت را با سوءتفاهمترین حالت ممکن برداشت کردند…
بله و پاسپورتم را گرفتند. همان آقایی که فکر میکرد تا من داخل اتاقش شوم میز را توی سرش خواهم کوبید، عذرخواهی کرد و تا دم در بدرقه کرد.
به گمان زیاد به شما نگفتند با آقایی که رئیس جشنواره به رسم احترام سپس از جایزه دست دادهاید؟ چون برای آقای کیارستمی هم از این سوءتفاهمات درست شد.
در رابطه من این اتفاقات نمیافتد.
حواستان است.
قضیه حواس نیست. ببینین من تصمیم گرفتم در ایران زندگی کنم. برایم زیاد مهم است که در ایران زندگی کنم و دلم نمیخواهد هیچ سرزمین فرد دیگر بروم. طبیعتا مراعاتهای ملزوم را انجام میدهم که به من صدمات بیقانونی داخل نشود. من از اول همینطور بودم. فردی نبودم که تحول کنم.
تغییراتم در جهت دانش زیاد تر بوده. به این علت مراعات میکنم. یقیناً در زندگی خصوصیام همانند زیاد تر آدمها، آدم فرد دیگر هستم، ولی در رابطه فضاهای جشنواره همیشه حداقل یک شال کوچک داشتم، اکنون کت و دامن یا کت و شلوار میپوشیدم و لزوم به پوشیدن مانتو نداشتم و مراعات میکردم. اهمیت دارد که برای من تصمیم میگیرند و در آن جهت هم مبارزه میکنم، آن او گفت و گو فرد دیگر است که شما میخواهید به گفتن فردی که صاحب فکر هستید با یک تفکری مبارزه کنید. ولی چون در قانون انها گفتند شما باید مراعات کنید من مراعات میکنم.
سپس از «نیمه نهان» دستگیر شدید؟
فیلم در حال اکران می بود که دستگیر شدم.
به چه علت؟
داستان جالبی دارد. فیلم «نیمه نهان» آنطور که آقای جیرانی به من او گفت اولین فیلم سیاسی سپس از انقلاب است. این فیلم به مسائلی میپرداخت که میتوانست راه آشتی جامعه را باز کند. مقصد من در آن فیلم این می بود که بگویم بیایید مردههایمان را دفن کنیم، برایشان گریه کنیم، برای اشتباهاتی که شده عذرخواهی کنیم… جامعه را از این سرگردانی نجات دهیم.
اما همین کارشناسان که زیاد موجودات شگفت و غریبی می باشند، علتشدند وقتی که فیلم در حال اکران می بود، من در بند ۲۰۹ در فردی باشم. اگر پادرمیانی آقای خاتمی، رئیسجمهور زمان نبوده است و با وزیرش آقای مسجدجامعی نزد رهبری نمیرفتند، چهبسا ۲۰ سال قبل من را اعدام هم کرده بودند. به من چهار تهمت زدند و یکی زیاد برایم شگفت می بود؛ عمل علیه امنیت سرزمین. با یک فیلم؟ همکاری با گروههای معاند و محارب. کدام گروه؟ محاربه با خدا و تشویش اذهان عمومی در آثار بهکلمه هنری. یعنی شما نقد را تشویش بدانید زیاد دردناک است.
چه زمان می بود؟
هشت روز می بود. ولی هشت روز، اعدام؟ در کدام دادگاه؟
در زندان به یک مادرِ هنرمندِ کارگردان چه گذشت؟
زیاد بد گذشت. ژینا آن زمان ششساله می بود.
برای یک بچه سن صدمهپذیری است.
بله. اولین شبی که در فردی بودم و راه میرفتم، فضای کثیف و وحشتناکی می بود. یک اتاق یک متر در سه متر. خودم را برای ژینا شماتت میکردم و زیاد رنج میکشیدم. میگفتم محمد میتواند تحمل کند ولی بچه من زیاد ظریف و کوچک می بود. فکر میکردم نهایتا فیلم توقیف میشود. من که هدفم خیر است. الان همه جا فیلم را نمایش خواهند داد. چه اتفاقی افتاده می بود که فکر کردید با تنبیه من بقیه دستبهعصا خواهد شد و فیلم نمیسازند -که یقیناً شدند و نساختند- تا سالها فیلم سیاسی ساخته نشد.
از آقای جیرانی نقل قول کردید که اولین فیلم سیاسی سپس از انقلاب «نیمه نهان» است. ایشان اینجا نیستند از دید خودتان «خط قرمز» کیمیایی که زیاد سریعتر از «نیمه نهان» می بود، یک فیلم سیاسی نیست؟ در آن فیلم شما منشی صحنه و کنار آقای کیمیایی بودید.
آن فیلم هم سیاسی است اما نقد سیستم امروز نیست. ما در رابطه فیلم سیاسی سپس از انقلاب سخن بگویید میکنیم. یعنی نقد شرایط حاکم بر جامعه. بله من در خط قرمز با آقای کیمیایی هم کار کردم.
آن سال هم جامعه زیاد التهاب می بود. با تصاویری که آقای کیمیایی گرفتند و در فیلم گنجاندهاند، میتوانیم کف جامعه را واقعی ببینیم و ساخته و پرداخته یک فیلم سینمایی نیست. آن سال کیمیایی در اوج شهرت می بود و شما در ابتدای راه. همکاری بین شما چطور شکل گرفت؟
حتما برایتان تعریف میکنم ولی ترجیح میدهم او گفت و گو امروزمان در رابطه مسائل روز ایران باشد چون جامعه ما بهشدت دوقطبی شده و راه به جایی نمیبرد و صدمات میتواند زیاد جدی باشد.
از همکاریتان با آقای کیارستمی بگویید.
۱۹ساله بودم و دانشجوی سال اول. دانشگاه در حال بستهشدن می بود. از آن تیپهایی نبودم که دانشگاه بسته شود و افسرده شوم چون واقعا نمیدانستم چه اتفاقی میافتد.
منظور انقلاب فرهنگی است؟
بله؛ و چهار سال طول کشید. از مرکز فرهنگی به مراکز ادبی میرفتم. اصولا از بچگی به همین چیزها علاقه داشتم. حتی میخواستم سینما بخوانم که مادرم اجازه نداد. میاو گفت بدنه سینما سالم نیست. من ۱۸ساله بودم که انقلاب شد. او گفت یا رشته فنی یا پزشکی. درسخواندن ماموریتام می بود، فکر نکنید که من لطف کردم. لیسانس حداقلِ خانواده ما می بود. به هر روی من دانشجوی معماری شدم. یک روز به دفتری رفتم تا بستهای را به آقایی بدهم و خواهرش آن را به خواهر من رساند که هر دو سپاهدانش بودند. سپس از انقلاب تا این مدت سپاهدانش می بود و حیف شد که جمع کردند. ناظر بودم که خواهرم چه کارهایی انجام میدهد. آقای کیمیایی آن روز سخنرانی داشتند. ایشان محبوبترین کارگردان نسل من می بود چون «گوزنها» را ساخته می بود.
از آقای عبدی سوال کردم میتوانم به سخنرانی آقای کیمیایی بیایم؟ او گفت بله. ولی آنجا برای حزب رنجبران (مائوئیستها) می بود. گفتم ایشان مائوئیست است؟ او گفت نه. ببین پوسترها را همه جا جمع میکنند. دیدم که کاملا پاکسازی کردند. دفتر مربوط به خانم دکتر سیما کوبان می بود. خوشبختانه حافظهام خوب است و زیاد چیزها یادم مانده. آقای کیمیایی درست علیه اینها سخنرانی کرد. فهمید نبوده است کجا آمده و به جای این که جلو بنشیند، پشت سر من نشست. من ردیف یکی مانده به آخر بودم. به دستیارش او گفت فکر کنم اینجا برای تودهایها است. عرض کردم نه، اینجا مال مائوئیستها است.
ایشان سریع بلند شد و رفت. من رفتم ضبط را باز کردم، ضبط کوچکی می بود که صدایش را ضبط کرده بودند. علیه دولت بنیصدر تند سخن بگویید کرده می بود. مقداری با عبدی سخن بگویید کردم و جلسه از هم پاشید و من هم رفتم. فکر میکردم آقای کیمیایی هم رفته. بیرون که رفتم دیدم جلوی بلیزرشان با دستیارهایشان منتظرند. من را صدا کرد. او گفت ببخشید خانم شما یقین هستید اینجا برای حزب رنجبران است؟ گفتم بله. او گفت چطور میتوانید ثابت کنید؟
انگار رنجیده می بود از این که دوست من سیما کوبان درست خبررسانی نکرده می بود که کجا میرود. گفتم بله میتوانم اساسنامهشان را به شما بدهم که برایشان گرفتم. کاست را هم به ایشان دادم که زیاد تحت تأثیر قرار گرفت. گفتم این کاست سخن بگوییدهای شما است که برای شما خطرناک است.
چون داخل فاز بد انقلاب میشدیم و روزهای خوشخوشانمان همه میشد که آزادی می بود و هر گروه و حزب و سازمانی سخن بگویید میکرد. یک مقدار با من سخن بگویید کرد، دید فیلمهایش را میشناسم، فیلمهای آمریکا را میشناسم و دعوتم کرد او گفت شما که دانشجوی معماری هستید میتوانید کارهای تحقیقی انجام بدهید؟ گفتم بله. به من کار تحقیقی داد که انجام دادم و بعدا که دانشگاه کلا تعطیل شد من را دعوت کرد تا با ایشان کار کنم. درواقع کلمه پلان، سکانس و تراولین را از ایشان یاد گرفتم، من هیچ چیزی از سینما نمیدانستم.
با دقت به شرایط التهاب جامعه روزهای فیلمبرداری چطور میگذشت؟
زیاد بد و سخت. آن زمان حجاب اجباری نبوده است و فیلم «خط قرمز» بیحجاب ساخته میشد.
خط قرمز برای خانم ایرن زازیانس توقیف شد یا نوشته حجاب؟ چون تا این مدت حجاب اجباری نشده می بود.
برای نوشته فیلم توقیف شد؛ چون داستان فیلم درمورد یک ساواکی است که با دختری ازدواج میکند که شب ازدواجش فهمید ساواکیبودن مرد میشود و نمیخواهد به این ازدواج تن بدهد. ساواکی در فیلم سخنهایی میزد که سخنهای عام می بود و میتوانست از طرف یک عده در داخل این سیستم هم بد برداشت شود. برای مثال میاو گفت من آچارفرانسهام، من به همه پیچی میخورم. فکر میکنید انقلاب میکنید چه میشود؟ من را با حقوق بهتر استخدام میکنند. این سخن بگوییدها خوشایندشان نبوده است و یقیناً فیلم هم بیحجاب ساخته شد. انها گفتند پلانهای ایرن را دربیاورید، ولی به فیلم پروانه ندادند.
برای خانم ایران زیاد احترام قائل بودم و همانند مادر دومم می بود. من سر کار بهشدت جدی هستم؛ طوری که آقای راد همیشه به همسرم میاو گفت محمد این پدر من را درآورده از هنگامی ۲۰ سالش بوده. شب تا صبح کار میکردیم. زمان گریم که ساعت هفت می بود و ایشان ۷:۳۰ میآمد میگفتم شما اجازه ندارید الان بیایید. میاو گفت من سوپراستار این مملکت هستم. میگفتم خب باشید باید سر زمان بیایید. خانم ایرن من را به منزلش دعوت کرد. او گفت روی من حساب کن، هرکس به تو نظر کار میدهد به من بگو. تو زن باارزشی هستی و این سینما به تو احتیاج دارد.
شنیدهام زیاد مادری و مهربانی میکرد.
زن باسوادی می بود. خانم ایرن بانوی عجیبی می بود. همه گالریهای هنری را میرفت. فیلمهای فجر را میدید. با بچههای سینما دوست می بود. همه هنرمندان قدیمی را به منزلش دعوت میکرد و من همه را آنجا میدیدم و دوستیهای عمیق تشکیل میشد. برای مثال آقای ملکمطیعی دوست خوب من می بود. خانم سپیده، شورانگیز طباطبایی، پوری بنایی همه دوستان من شدند. همینطور آقای وحدت و… من را همانند دختر ایرن میدیدند.
آقای کیارستمی به خانم ایرن میگویند شما ممنوعالفعالیت شدهاید ولی همه جا هستید. میگوید من ممنوعم اما اهل این قبیلهام. همقبیلهایهایم که من را کنار نگذاشتند.
نمیدانم آقای کیارستمی به ایشان چه حرف های. ولی چون آقای کیارستمی از دوستان زیاد نزدیک من و همسرم بودند، آن زمان طبق معمول زیاد در خانهمان میهمانی داشتیم. خانم ایرن و آقای کیارستمی مدام همدیگر را در منزل ما و جمعه آخر هر سال در منزل آقای فرمانآرا میدیدند. دلنشین است که آقای کیارستمی در رابطه خانم ایرن سخن جالبی میزد. لباسپوشیدن و نشستن خانم ایرن زیاد فاخر می بود. آقای کیارستمی به من او گفت بیتا -خانواده و دوستانم من را بیتا صدا میکنند- ایرن را نگاه کن. ببین پیر شده و زمین خورده، ولی معلوم است هواپیماست که زمین خورده. اینقدر این خانم خوشرو و متشخص می بود. زیاد هم باسواد می بود و در رابطه همه چیز اظهارنظر میکرد.
تا درمورد قبل سخن بگویید میکنیم و تا این مدت به جامعه امروز نرسیدهایم، گویا شما در یک مراسم تقدیر از آقای بهروز وثوقی در آمریکا شرکت میکنید…
دو بار.
برایتان حواشی درست شد؟
خیر. یک بار در لسآنجلس شرکت کردم که هفت هزار نفر جمعیت آنجا می بود و برایم زیاد شوکآور می بود که انها گفتند هایلایت برنامه من بودم و همانند این که زیاد خوب سخن زدم. یک بار هم با آقای فرمانآرا به تورنتو رفتیم. در رابطه آقای بهروز وثوقی مشکلی برایم تشکیل نشد.
گمان نمیزدید که مشکلی تشکیل شود؟
خیر. قبل از این که بروم، اتفاقا تشویق شدم که حتما بروم…
چه فردی تشویق کرد؟
خودم، خودم را تشویق کردم. علت داشت. فیلمهای من این شانس را داشت که در آمریکا مخصوصا کالیفرنیا اکران عمومی میشد و این یعنی جزء موفقهای سینما می بود. فیلمهای ایرانی را آنجا نمایش نمیدادند. برای مثال دو زن، عکس العمل پنجم، سوپراستار. آقای وثوقی همیشه لطف میکرد از سانفرانسیسکو یا با پرواز یا با ماشین برای افتتاحیه فیلمهای من میآمد. الان هم یکی از بهترین دوستان من می باشند، واقعا جنتلمن است. یک روز منزل خانم هما سرشار بودیم، من، آقای وثوقی و همسرش.
همسر هماجان از ما عکس گرفت. لباس من باز نبوده است اما آستینم حلقهای می بود. رجانیوز عکس را در خبرگزاری گذاشت و بقیه چاپ کردند. درواقع اولین عکس بیحجاب من نزدیک به ۳۰ سال قبل چاپ شده، درحالیکه من همیشه قانون را مراعات میکردم و در سرزمین خودم بیحجاب نبودم. شما روی چه مهم این کار را کردید؟ آقای وثوقی حرف های می بود خانم میلانی جزء میهمانان باشد. من با آقای متوسلانی از ایران با کمال میل رفتم. به زور نمیتوانید ستاره درست کنید. ۴۶ سال است که انقلاب شده، فردین تا این مدت برای مردم فردین است. بهروز تا این مدت بهروز است. مردم یک نفر را یا دوست دارند یا ندارند.
به قول صائب «به یک دو نمود زمینگیر گشت کاغذ باد/ به هیچ جا نرسد هر که میپرانندش». با رسانه و پول میتوان ستاره درست کرد اما به زور نمیتوان ستاره را در قلب مردم کرد.
بله؛ منظور من ستاره محبوب است. بهروز وثوقی به گردن این سینما حق دارد همان گونه که کیمیایی و کیارستمی، این چنین خدابیامرز مهرجویی و بیضایی که برای خودش سالاری است و دوست عزیزم آقای حاتمی که خدا ایشان را هم بیامرزد. محبوبیت و جایگاهی که این افراد داشتند علت داشت. پول خواهند داد، هزاران کارگردان میآید ولی هیچ چیزی نمیبینید که قیمت ماندگاری داشته باشد. تلویزیون تیزرهایشان را پخش کند و تیزر ما را پخش نکند. تأثیرشان از بین خواهد رفت.
ولی تا این مدت هم میبینم که مردم گوزنها یا قیصر را تماشا میکنند. چون اینها در قلب مردم است. ماندگاری دلایلی دارد. شما یک بازیگر همانند فروزان ندارید. نمیگویم بازیگران ما بیقیمت می باشند، ولی ستارهای همانند فروزان نداریم. در جایگاه خودش زیاد درست عمل کرده. خوب هم بازی کرده. به این علت آقای وثوقی که انها گفتند، من با کمال میل رفتم و هیچ برخورد شدت هم پیش نیامد.
گمان نمیدادید که در صورت شرکتکردن، اینجا برایتان مشکلی درست شود؟ تصمیمتان را گرفته بودید.
نه، من حجاب داشتم، سخنهایی که میزدم به فردی ربطی نداشت و کاملا در رابطه شخصیت آقای وثوقی می بود و تأثیری که در هنر گذاشته می بود. این شخص من است که تصمیم میگیرد بروم یا نروم. فردی نمیتواند به من بگوید چه کار کنم.
عکستان چطور دست رجانیوز رسید؟
داستان تلخی دارد. دو ماه با همسرم در آمریکا بودیم و وقتی که برگشتیم، حس کردم حرکت سرایدار دفترم با من شگفت شده می بود. حدسم این است که هارد من را خالی کرده بودند. اکنون چه افرادی خالی کرده بودند، بماند …
یعنی نمیخواهید در موردش سخن بگویید کنید.
نه، چون نمیدانم.
دزد آمده می بود یا فردی از دفتر به شما خیانت کرده می بود.
خیر. از جاهای بالا. فردی این عکس را نداشت. رجانیوز این عکس را چاپ کرد و سپس از آن همراه همسرم به دادگاه رسانه در میدان ارگ رفتیم. رئیس آن دادگاه حرکت زیاد نامناسبی داشت. گفتم عذر میخواهم من برای چه به اینجا آمدهام؟ او گفت من از شما عکسهایی دارم که اگر نشان همسرتان بدهم همین الان شما را طلاق میدهد. زیاد غمگین شدم و گفتم امکان دارد همین الان این عکسها را به همسرم نشان بدهید؟
۱۰ سال است میخواهم ایشان طلاقم بدهد قبول نمیکند، این عکسها احتمالا گرهگشا باشد. همسرم خندید. عکسها خندهدار می بود. برای مثال یکی از عکسها من و خانم گوگوش بودیم! به قاضی که چه مقدار هم حرکت خوبی داشت، گفتم شما چرا عکس دو نفر خانم بیحجاب را نگاه میکنید؟ این عکس کجا چاپ شده؟ در فضای مجازی تا به حال عکسی از من و خانم گوگوش دیدهاید؟ عکس شخصی بوده. عکس من با خانم بنایی، ایرن و شورانگیز را داشتند. گفتم شما چرا برای این عکسها من را محاکمه میکنید؟ انها گفتند اینها هنرمندان معلومالحال می باشند.
گفتم اگر جرمی بوده مجازات شده و در ایران زندگی میکنند که از دید من مطلقا مجرم نیستند. قاضی خودش هم خندهاش گرفت و من را تبرئه کرد. احتمالا برای قوه قضائیه هم این مسئله دلنشین باشد. من زیاد عکسهای بهتری داشتم ولی آنها هنرپیشهها را تشخیص داده بودند.
برای مثال با براهنی و آدمهای مهم سیاسی عکس داشتم. من با خانم کار عکس داشتم. به آنها دقت نکرده بودند چون نمیشناختند. همانند این که فقط هنرپیشهها را میشناختند. یک محاکمه طویل چندماهه برای چهار تا عکس داشتم. عکسهایی که قرار می بود همسرم من را به خاطرشان طلاق بدهد. زیاد غمانگیز است. من اصلا باورم نمیشود. اجازه نمیدادند من آرام زندگی کنم و اسایش را از من گرفتند.
برخی زمانها به من میگویند شما چرا دخترت را به آمریکا فرستادی؟ میدانید چرا؟ علت وحشتناکی دارد. آنقدر من را تهدید به مرگ و اسیدپاشی کردند که در رابطه خانمها فیلم نسازم چون جرم فرد دیگر که نداشتم، واقعا همیشه میترسیدم آنها یک روز از این کارهای نادرست بکنند و دخترم صدمه ببیند. دخترم که ۱۸ سالش شد به پدرش او گفت میخواهم پیش عمههایم بروم. من هم التماس کردم اجازه دهد که برود تا بتوانم شبها راحت بخوابم. شبها رنج میکشیدم.
دخترم را که فرستادم یک مقدار نفس کشیدم. یکی از افرادی را که تهدید میکرد شناسایی کردند. فکر میکردند شکایت نمیکنم ولی تکتک مطلبها را میدادم، آگاهی این افراد را اشکار میکرد. آنقدر شرایط وحشتناک می بود. اینها زیاد تلخ است. همه اینها در قوه قضائیه ضبط شده. یکی از پیغامهایی که میدادند این می بود که اگر حضرت علی(ع) زنده می بود تو با شمشیر جلوی ایشان میایستادی. اکنون که امام زمان ظهور میکند ما تو را میکشیم تا دشمنانش کم شود. اتفاقا فرستنده این پیغام را اشکار کردم که قاضی سه ماه زندان و صد ضربه شلاق داد ولی اجرا نشد.
من کاری جز فیلمسازی نمیکنم و آن هم قانونی کار میکردم. حتی برای «نیمه نهان» که زندان رفتم، سپس از زندان فیلم تا این مدت اکران میشد. انگار اینها که دعوای جناحی میکنند آدمهای معصومی همانند ما را قربانی میکنند. آدمهایی که پارتی ندارند و پشتشان به جایی گرم نیست.
این اتفاقات صدمات جدیای به من زد. دلنشین است که نمیدانم چرا فکر میکردم باید راه را در ادامه گفت چون عاشق کشورم هستم و بیعدالتی رنجم میدهد. صدمه میبینم هنگامی بچههای کار و مادرهای سرپرست خانوار را میبینم. اینها من را واقعا افسرده میکند بعد واقعا باید کاری کرد.
در پشت صحنه خط قرمز گفتید که یک نفر هفت باید آفیش میشد، هفتونیم میآمد، قبول نمیکردم و میانها گفتند من سوپراستار هستم. فردی از بازیگران مشهور برای شما این شاخ و شانهها را کشیده است؟
مطلقا. در فیلم «تسویهحساب» آقای اکبر عبدی افتخار داده می بود یک رل مختصر برای فیلمم بازی کند. به من انها گفتند آقای عبدی ۱۱ میآید و همانند تو شش صبح سر صحنه نیست. من همزمان با گروه گریم سر صحنه میآیم.
امروز هم سریعتر از همه آمدید.
من ساعت شش صبح بیدار میشوم، مگر این که شب زیاد دیر خوابیده باشم یا مناسبتی باشد. سوال کردم آقای عبدی شما که آنقدر دقیق و سروقت هستید، چرا دیر میآیید؟ مسئله جالبی به من او گفت. او گفت ما را آفیش میکنند و گریم میشویم و کارگردان ساعت ۱۲ میآید.
هنگامی میبینم شما ساعت شش آمدهاید معلوم است که میآیم. همه هنرپیشههایی که با من کار کردند آدم حسابی و سروقت بودند. یادتان باشد گروه همیشه به رأس گروه نگاه میکند. شما هنگامی مهربان هستید و احترام تکتک افراد را دارید، آنها هم احترام گروه را نگه میدارند.
سرکار اهل داد و بیداد نیستید؟
اصلا.
ولی سختگیر.
دیسیپلین دارم. سختگیری با دیسیپلین زیاد فرق دارد. سروقت همراه شوند و بروند. بداخلاق نیستم، سربهسرشان میگذارم و میخندانمشان. فاصلهگذاریها را داریم. داخل حریم خصوصی هم نمیشویم. حتی روز اول تذکر دادم امکان پذیر در گروه عاشق هم شوید، لطفا خارج از گروه. میل ندارم در گروه جوک بدی تعریف شود.
عواملی بوده که عاشق شده و ازدواج کرده باشند؟
الان یادم نیست ولی حتما بوده. فکر میکنم آتنه و فریبرز عربنیا بودند که سر «کاکادو» ازدواج کردند. نمیدانم از قبل که همدیگر را میشناختند یا نه.
نسلهای تازهتر احتمالا با فیلمهای تازه شما آشنا باشند، ولی حداقل نسل من میداند که شما در سینمای کودک هم جدی کار کردهاید. ما «کاکادو» را دیدیم و السا خانم خواهرزاده شما که بازیگر قابلی می باشند، نقش اول را بازی میکردند.
السا که گرامی دل من است. از دو، سه سالگی برای من بازی میکرد. الناز خواهرش هم می بود که او آمریکاست. السا میخواست داخل کار سینما شود اجازه ندادم. گفتم باید در دانشگاه یک رشته خوب را بخوانی، دانشجو که شدی خودم دعوتت میکنم.
حتی آقای عیاری تست میگرفتند که کار کند، گفتم نرود چون دلم میخواست حتما شغل فرد دیگر جز سینما داشته باشد که او هم همانند من رشته معماری را خواند. در فیلم «زن بسیاری» السا را دعوت کردم و دانشجو که شد گفتم میتوانی نقش «صبا» را بازی کنی. اما علت ساختن کاکادو چه می بود؟ یک آدمی عاشق سرزمین و وطنش که محیط زیست برایش زیاد مهم است.
اما دغدغه من برای سینما نبوده است. به من اجازه نمیدادند فیلم بسازم. فیلمی را که زن داشته باشد یک زمان اصلا اجازه نمیدادند. فکر کردم یک فیلم محیطزیستی برای کودکان میسازم و لااقل به کودکان آموزش میدهیم که قضیه محیط زیست در کشورتان جدی است که آن فیلم را هم برای حجاب السا توقیف کردند. یقیناً او هم در مدرسه حجاب داشت و در خانه حجاب نداشت.
نقش بچه آتنه و فریبرز را بازی میکرد. کدام بچهای در خانه مقنعه سر میکند؟ به هر حال فیلم توقیف شد. یقیناً علت فرد دیگر هم داشت. یکی از شخصیتها به السا میاو گفت آلودگی محیط زیست فقط آب و هوا و زمین و زیرزمین نیست، فرهنگتان هم آلوده شود، محیط زیست آلوده است. شما چرا میگویید مرسی؟ بگویید سپاسگزارم. شما چرا اینقدر کلمات عربی منفعت گیری میکنید؟ چرا نمیگویید باختر؟ چرا میگویید شمال و جنوب.
ولی در نهایت اکران شد.
فقط به زمان یک هفته.
غیر از حواشیای که گفتید، انگار برای سن السا هم حساسیت وجود داشت که به سن تکلیف رسیده و شما ثابت کردید هشتساله است.
بله ولی قضیهشان این نبوده است. میانها گفتند این بچه خوشگل است و خوب نیست بیحجاب بازی کند. آنقدر شرایط غیرمنطقی می بود که هر کاری کردیم اجازه ندادند.
الان شرایط منطقی شده است؟
مردم ما زیاد باهوش می باشند و همه چیز را عقب میرانند. الان میبینید جامعه چه تغییرات اساسی کرده است. یادم است دورهای که سپس از انقلاب دانشگاه رفتیم و چهار سال زندگی جوانان همنسل من کاملا تعطیل شد و سپس برگشتیم، حتی همکلاسیهای پسر از ترسشان با ما سخن نمیزدند. آدمهایی که همانند خواهر و برادر، رفیق و دوست بودیم، شرایط زیاد بد می بود. روپوشها تا پایین پا.
پافشاری داشتید که درمورد دو مسئله زیاد تر سخن بگویید کنید؛ یکی تعریف و بازیابی امید به جامعه چون ناامیدی مطلق برابر با مرگ است و ما محکوم به امیدواری هستیم، ولو در شکل حداقلی. دیگر این که در فیلمهایتان هم این دغدغه اشکار است که من این فیلم را بسازم تا اثرگذار باشد. این دو مورد برایتان جدیتر از بقیه موارد بوده است.
وقتی فکر میکردم سینما زیاد کوچکتر از این است که تأثیر بگذارد. علت این که سینماگر شدم این می بود که حس میکردم چرا فیلمهایی که مادرم ما را برای تماشایش میبرد، زنهایی همانند من و مادرم را نمایش نمیدهد. چرا زنها فقط رقاص یا خانهدارند یا چرا اصلا نیستند.
فکر میکردم من باید فیلمسازی شوم که مسائل افراد همانند خودم یا جامعه نادیده گرفتهشده را بگویم. ولی باز هم فکر نمیکردم سینما آنقدر اثرگذار باشد. تاثییر واقعی را وقتی که «دیگه چه خبر» را ساختم و تأثیرش را در جوانها دیدم و سپس از «دو زن» دیدم. یادم است مدیر سینما استقلال -امپایر اسبق- با من تماس گرفت و او گفت خانم میلانی یک روز ساعت ۱۱ صبح بیا سینما ببین چه خبر است. دیدم سینما پر از آدم است و همه خانم. او گفت برخی از این خانمها برای بار چندم میآیند و حتی گریه میکنند و میروال.
من عذاب وجدان گرفتم. به یک دوست روانشناسم گفتم یعنی من با این کارم مردم را اذیت میکنم؟ او گفت نه، تو تراپی اجتماعی میکنی. هنگامی این همه زن ساعت ۱۱ که همسرشان سر کار رفته و بچههایشان در مدرسه می باشند، به سینما آمده و خودشان را در استیج میبینند، یعنی حالشان خوب میشود. حتی اگر گریه کنند حالشان خوب میشود. فکر میکنند که من مهم هستم، یکی هست که راجع به من فکر میکند. مخصوصا «دو زن» که راجع به هویت فردی انسان است؛ من انسان هستم.
ما مطلقا خانواده متعصبی نداشتیم. پدرم زیاد آدم روشنفکری می بود. به ما یاد داد شما اول انسان هستید و سپس زن و مرد. با برادرهایم ابدا تفاوتی نداشتم که برای مثال آنها دانشگاه بروند و من نروم. من را که زیاد دوست داشت و زیاد مشوقم می بود. فکر میکردم این حق زنها است. یکی میخواهد درس بخواند ولی پدری همانند پدر من ندارد که اینطور فکر کند. ما باید به او آگاهی بدهیم که هویت فردی انسان را جدی بگیر. این شخص اول انسان است و سپس زن یا مرد. مرد و زن از نظر حقوقی فرقی ندارند.
به همین خاطر «دو زن» تأثیر شگرفی در جامعه گذاشت و اتفاقا سپس از «دو زن» فهمید شدم که باید فیلمهای اجتماعی بیشتری بسازم. چون خانواده من متوسط مرفه بودند، فقر را نمیشناسم. اگر دقت کنید زیاد از کارگردانان خانم و آقا فقر را زیاد خوب نشان خواهند داد، من شناخت آنچنانی از فقر ندارم. به لحاظ سواد چرا، ولی به لحاظ تجربی نه. یک نفر نقد خوبی نوشته می بود که ساختن فیلم برای طبقات متوسط، زیاد دشوارتر است، چون شاخصه جدی ندارند. برای مثال شما فقر را میتوانید با ابزار قدیمی یا ثروت را با لوسترهای آنچنانی نشان دهید. طبقه متوسط یک رِنج است.
و اکثریت جامعه را شامل میشود.
بله. به همین علت زیاد تر فیلمهای من در رابطه طبقه متوسط زنان است و زیاد تر بر قضیه زنان پافشاری میکند.
سپس از صحنه اثرگذار «دو زن» در اکرانهای عمومی این چنین تأثیری را دیدید؟
بله، زیاد زیاد. خاطرم هست «عکس العمل پنجم» را که ساختم چند نفر از خانمهای مؤمن فیلم را دیده بودند. احتمالا برایتان دلنشین باشد که همسر آقای خمینی در قم یک «انجیاو» داشتند و هر هفته برایشان یک فیلم نمایش میدادند. سوالنامههایی به زنهای عضو میدادند و میخواستند که به فیلم نمره بدهند. خانمی به نام فاطمی از دفتر خانم بتول همسر آقای خمینی تماس گرفتند، اسم را درست میگویم؟
بله. یقیناً در شناسنامه خانم خدیجه قدسثقفی می باشند.
انها گفتند که حاجخانم انها گفتند حتما به شما منتقل کنیم که تنها فیلمی که اینجا نمایش دادهایم و همه نمره عالی دادند، فیلم «عکس العمل پنجم» می بود، چون درمورد حق مادری می بود. بعدها یکی از نمایندگان مجلس این فیلم را در مجلس نمایش داد. اگر خاطرتان باشد او گفت و گو بر سر این می بود که چرا سپس از فوت همسر (مرد)، حضانت بچهها به عمو و پدربزرگ میرسد.
برای مثال یک زن تحصیلکرده دکتر یا معلم که شاغل است، چرا نمیتواند فرزندش را نگه دارد؟ قانون عوض شد و اینطور تعیین شد که قانون تصمیم بگیرد حضانت بچهها با مادر باشد یا عمو و پدربزرگ. پِی بردم این کارها زیاد تأثیر دارد. احتمالا آزار و اذیتشان به من برای این تأثیرات بوده باشد. مگر با چند نفر از دفتر حاجخانم تماس میگیرند که این چنین جملهای را بگویند. اتفاقا فهمید شدم بهاختصاصی فیلم «عکس العمل پنجم» در خانمهای خانوادههای سنتی زیاد تاثییر گذاشته و انگار آنها شخصیت حاجصفدر را زیاد زیاد تر توانایی کردهاند تا خانوادههایی که نیمهمدرن یا نیمهسنتی می باشند.
در بین کارهایتان انگار حال و هوای سوپراستار با بقیه فرق دارد؛ به جهان چهرهها در عالم سینما نگاه میکند.
دختر من ژینا در حال نوجوانشدن می بود و مسائل نوجوانان را جستوجو میکردم. دخترخانم نوجوانی به من مراجعه کرد و او گفت یکی از سوپراستارهای معروف ایران، ایشان را سوار خودرویش کرده و نظر عجیبی به او داده است. این اتفاق تاثییر زیاد منفیای بر من گذاشت. روی این نوشته تمرکز کردم و فهمید شدم فقط در رابطه سوپراستارهای سینما نیست.
یقیناً سوپراستارهای ما که زیاد خوب می باشند، یک نفر اینطور شده می بود. در بین سوپراستارهای ورزشی و مسئولان سیاسی که جایگاهشان یکشبه رشد کرده نیز از این سوءاستفادهها تشکیل میشود. سوپراستار یک فیلم سمبلیک است. در این فیلم در رابطه افرادی سخن بگویید میکنیم که جایگاهشان جایگاه حقی نیست. عمدا این را گذاشتم که شک کند بالاخره دختر من است یا نه. دورهای هم می بود که هر فیلمنامهای میدادم رد میشد. اگر فیلمنامههایی را که از طرف ارشاد رد شده برایتان ردیف کنم حیرت میکنید. حتی فیلمنامه جنگی که نوشتم و تا مرحله ساخت هم رفتیم ولی کار را متوقف کردند.
این فیلمنامهها داخل کمدتان میماند و همه؟
بله، چه کار میتوانم بکنم؟
نمیخواهم به شما سانسور تحمیل کنم و شدیدا با این ماجرا مخالفم، خصوصا امروزه که با یک کلیک به همه جهان کتاب و فیلمها وصل میشوید. برای این که یک جنین تا تولدش برسد چارهای هست؟
خیر. برای مثال فریکثیف، تنهایی پرهیاهو، عاشقکشی و… را نوشتم. هفت فیلمنامه درمورد ایدز نوشتم که همه را خانم دکتر محرز و دوستانش پشتیبانی کردند تا احتمالا ایدز در سرزمین افت اشکار کند، ولی اجازه ندادند.
چشم به راه شرایطی هستید که کمکم ساخته شود یا فیلمنامهای که داخل کمد شود همه میشود؟
در ذهنتان قدیمی میشود. الان ایدههای دلنشینتری برای ساخت دارم. فیلمنامهای نوشتم که زیاد ذوق دارم برای ساختنش؛ «زن هزار چهره» که در رابطه زندگیهای موازی و کوانتوم فیزیک است و زیاد فیلمنامه را دوست دارم. فکر میکنم شبیه اثری که «آتشبس۱» در رابطه کودک درون گذاشت، میتواند ذهن جامعه را نسبت به مسائل کوانتومی زیاد باز کند و انسانها را با این مفهوم آشنا کند.
یک فیلمنامه سریالی است که حتما خودم خواهم ساخت به نام «جوجهاردک زشت» در رابطه یک دختر که نادیده گرفته شده. «آتشبس۳» را هم به من دادند، اما خودم نساختم، چون فضای جامعه غمانگیز است و خودم هم افسرده شده بودم، چطور مردم را در سالن سینما بخندانم. با این که پروانه ساخت داشت ولی نساختم. فقط میتوانستم با آن کلی پول دربیاورم و میل نداشتم فقط پول دربیاورم.
درمورد تأثیرگذاری سخن بگویید کردیم. مورد فرد دیگر که درمورداش حساس بودید و میخواستید سخن بگویید کنید چه می بود؟
به نظر من اتفاقات بدی در سرزمین ما در حال افتادن است. این ذرهذره فضا را بازکردن، جامعه را به جای بدی خواهد رساند. این را کاملا حس میکنم. فقر و بیکاری جامعه را به جای بدی میرساند. قضیه اخلاق در کنار امید همانقدر باارزش است. ما انسانها به سوی جایگاه قشنگی نمیرویم و خشمی در حال انباشتهشدن است که دلواپسکننده است و به نظر من باید برایش کاری کرد.
نوشته اخلاق در کنار مسائل فرهنگی متأثر از مسائل نابسامان اقتصادی نیز هست. تورم، بیکاری، دزدی و… با هم رو به افزایش می باشند.
مردم شعور دارند و میبینند. چطور امکان پذیر فردی را که اختلاس میکند آزاد کنید ولی انگشت فردی که گوسفند دزدیده، قطع شود؟ چطور دو قاضی این حکمها را خواهند داد؟ اینها در جامعه نفرت تشکیل میکند. ظاهر قضیه احتمالا به نظر نیاید، ولی مردم فهمید خواهد شد و شما اینها را ضرب در هزار کنید.
همین کودکهمسری واقعا جامعه را عصبانی کرده است. خوشرویی با مردم وجود ندارد. امکان پذیر به نظرتان بیاید رئیسجمهور آمریکا دلقکبازی درمیآورد و روی سن میرقصد، ولی او با یک قشر رابطه تشکیل میکند. این را فراموش نکنید. ما نمیتوانیم فقط به مردم دستور بدهیم و با اخم و خشم و خشمگینی بگوییم همین است که هست. خب گوش نمیکنند. چه اتفاقی میافتد؟ جامعه از دید من به هم ریخته است.
به نظرتان جامعه هم چنان امیدوار است؟
جامعه قطعا امیدوار میماند چون آدمها همدیگر را اشکار کردهاند. اتفاقا در ماجرای «زن، زندگی، آزادی» مردم ایران فهمیدند که همه با هم می باشند و یک جور فکر میکنند و ناخشنوداند. فکر کنید برای مثال من ۲۰۰ نفر خانم مهندس میشناسم، که میشناسم، همسن من می باشند و بازنشسته شدهاند؛ زنانی قَدَر و باتجربه و شهرساز. هنگامی دور هم جمع میشویم، فکر میکنم چرا ما در شورای شهر نیستیم.
چرا آدمهایی که در شورای شهر می باشند، اندازه آن شورا نیستند که شهر بزرگی همانند تهران را بچرخانند. شهرداری مهندسان خانمی دارد، فکر کنید در شورا باید زنان باشند، اینها که با لیاقتتر می باشند. تواناییشان برای شهر که زیاد تر است. قرار نیست کار ایدئولوژیک کنند، قرار است شهر را بسازند. شهر چرا به این روز افتاده؟ چون شهردار ما نهتنها خودش تخصص ندارد، بلکه افرادی که دورش جذب کرده نیز همهشان متخصص نیستند. برخیهایشان را میشناسم که خوب می باشند. فکر میکنید مردم این اجحاف را نمیبینند؟
زمان دانشجویی من ارتباطات در این سطح وجود نداشت، الان شما با کلیک یک دکمه میتوانید با همه سخن بگویید کرده و ربط تشکیل کنید. چرا فضاهای مجازی اینها را دلواپس میکند؟ چون همدلی و همگرایی را زیاد تر میکند. الان شما نمیتوانید به مردم افترا بگویید و آنها را فریب دهید. مردم فریب نخواهند خورد. مردم ایران الان مطالبهگر می باشند. میگویند شما گفتید ما حرمین را نگه داری میکنیم بعد چرا هیچ اتفاقی نمیافتد. من روزی صد بار از مردم میشنوم که میگویند بعد چرا اتفاقی نیفتاد.
اجازه دهید داخل او گفت و گو مهمتری شویم. بهتازگی آماری دیدم که مطمئنم درست است. این که درآمد ترکیه از گردشگری ۶۲ میلیارد دلار بوده که دو میلیارد از پیشبینی خودشان زیاد تر شده. فکر میکنید دلیلش چیست؟ خب من معمار هستم و به هتلها، آثار باستانی و فضای معماری علاقه دارم. آنها آثارشان را نگه داری میکنند، فضا میسازند، به جهانگرد حرمت خواهند داد، دعوت میکنند. ما چه میکنیم؟
حتی به آن اندازه توالت عمومی هم نداریم.
یعنی ما مسئولان با لیاقتای در این عرصه نداریم یا تفکر با لیاقتای نداریم. نوشته فرد دیگر را با این قضیه پیوند میدهم. تمدن کجا اغاز شده؟
گمانهزنی در موردش زیاد است ولی یکی از پهنههای کره خاکی که آغازگر تمدن بوده، فلات ایران است.
بله، درست است ولی تمدن در بینالنهرین تشکیل شد. اولین ساختمان و شهرها دور این دو نهر ساخته شده است. اولین جایی که داعش ویران کرد همان بینالنهرین و کاخهای پالمیرا می بود. در افغانستان کجا را نابود کردند؟
مجسمه بودا.
اینها نتیجهگیریهای خودم است که عرض میکنم. کشورهایی همانند آمریکا تمدن قدیمی ندارند. تمدنشان ۳۰۰ سال است. اروپا هم زیاد دیرتر از بینالنهرین، ایران و مصر به تمدن رسیدهاند و نزدیک به ۶۰۰-۷۰۰ سال تمدن دارند. بعد ما جزء تمدنها هستیم و احتمالا کهنترین تمدن در ایران بوده. فکر نمیکنید جهان هم به این قضیه حسادت میکند؟ گروههای جهادی که زیادهایش را هم آمریکا درست کرد، بزرگترین کارشان ازبینبردن تمدن بوده است. چرا ما با اینها همراهی میکنیم؟ چرا نمیتوانیم از تخت جمشید میلیاردها دلار پول دربیاوریم؟ چرا نمیخواهند این ذهنیت نادرست را از ذهنشان خارج کنند که شما نمیتوانید تاریخ ایران را پاک کنید.
شما نمیتوانید تاریخی جانشین تاریخ ایران کنید. زیاد سلسلهها در ایران آمدند که تلاش کردند این کار را بکنند ولی موفق نشدند. اجازه دهید مردم زندگی کنند، درها باز شود، جهانگردان همراه شوند، به آثار باستانی قیمت بدهید. مرمتها را که میبینم گریهام میگیرد. حتی مرمت مساجد را دست یک آدم کاربلد نمیدهند، به دوستانشان میسپارند. تمدنهای تازه همیشه به تمدنهای قدیم حسادت میکردند.
چراییاش دلنشین است. تمدنهای قدیم همانند یک ریشه عمیق زیر خاک می باشند. در ایران آسوری، ارمنی، مسیحی، یهودی، شیعه و سنی داریم. حافظ، نوروز و تخت جمشید برایشان یک معنی میدهد. کرد، لر و ترکمن مهم نیست، همه با هم چفت می باشند. من در آمریکا زندگی کردهام. آنجا همه کوشششان اسطورهسازی است. ما اسطورههایی همانند رستم داریم که برای هر مذهب و نژاد در ایران یک معنی دارد. ما شاهنامه داریم.
زیاد از شخصیتهای گیمآفترونز اسطورههای شاهنامه می باشند.
بله. آمریکا از کشورهای گوناگون جهان راه اندازی شده شامل کرهای، هندی، پاکستانی، ایرانی و… . نسل عوض شده ولی از بچگیشان که سخن بگویید میکنند خاطره مشترک دارند. آمریکایی شدهاند. شگفت است که در ایران تفرقه دست از سر ما برنمیدارد و به زور میخواهند ما را از هم جدا کنند. همین الان هم میتوانید بین شیعه، سنی، ارمنی، مسیحی و یهودی وفاق درست کنید. مگر نمیگویید وفاق؟ وفاق یعنی اشتراکات اینها را بزرگ کنید. این کار را نمیکنند، بعد معلوم است مشاورانشان بد می باشند. باور کنید اگر سپس فهمید شویم چند نفر از این مشاوران را دشمن به زور به ما تحمیل کرده، زیاد شگفتی نخواهم کرد.
جهتی که میگیرند همه غلط است. این همه متخصص در سرزمین داریم. من کار فرهنگی میکنم، سیاستمدار که نیستم، من که نمیخواهم شهردار شوم. کار من فرهنگی است و غصه میخورم. وقتی که ۱۸، ۱۹ساله بودم فیلم ریچارد لستر «رابین و ماریان» با بازیگری شان کانری و آدری هیپورن را دیدم؛ آخر فیلم هنگامی رابینهود از جنگهای صلیبی برگشته و ماریان پیر شده. رابینهود میگوید من کمان را میکشم، تیر هر جایی که بیفتد من و ماریان را آنجا دفن کنید. این همان آرش است. این قصه من است، ولی چارل لستر انگلیسی این را ساخته. یک اسطوره در انگلیس وجود دارد مربوط به ۲۰۰ سال قبل و همان رستم و سهراب ماست. همان پهلوانی که پسرش را میکشد. آقای فردوسی این قصه را در قرن پنجم نوشته. به شما قول میدهم فرهنگ ما از بین نمیرود، فقط زندگی را به مردم سخت میکند و مقصد اصلا وفاق نیست. وفاق این است که من به گفتن ایرانی با شما که جور فرد دیگر فکر میکنید، حس مشترک داشته باشم ولی متأسفانه در مسئولان ما وجود ندارد.
چند مثال سینمایی زدید، آخر او مباحثه از سینما بپرسم. فیلمی در دست تشکیل دارید؟
بله تا این مدت پیشتشکیل را اغاز نکردهام ولی تصمیم دارم «زن هزار چهره» را بسازم که در عرصه کوانتوم است، چون زیاد به فیزیک علاقهمندم. فکر میکنم اگر سینماگر یا معمار نمیشدم، حتما ریاضیدان یا فیزیکدان میشدم. تا این مدت هم شبها به خودم ریاضی درس میدهم. سوال مطرح میکنم، ماتریسها و اتحادها را مجدد مرور میکنم. عاشق ریاضیات و فیزیک هستم و ستارهشناسی و نجوم را هم زیاد دوست دارم. زیاد ذهن را باز میکند. به شما زیاد اطلاعات مفیدی میدهد. من یک لحظه هم زمان را هدر نمیدهم. ببینم شرایط چطور پیش میرود، چون الان سرزمین ما در شرایط عادی نیست. گونی گونی به من اسکناس نمیدهند که اگر نشد هم نشد. چون برخی از نورچشمیها اینطور فیلم میسازند. من باید با پول خودم و همسرم فیلم بسازم و باید ریسک کمتری بکنم. امیدوارم جلسهای داشته باشیم که زیاد تر در رابطه مسائل روز ایران بهاختصاصی نوجوانان و جوانان ایران سخن بگویید کنیم. چون من زیاد سخنهای شنیدنی دارم.
دسته بندی مطالب
[ad_2]
منبع





