لقمان مداین نوشت: از ابتدا مخاطب سریال زخم کاری بودم، نه فقط این سریال که همه آثار مهدویان را جستوجو میکنم، نقدهایی جدی به فیلمهایش مینویسم ولی در تعداد بسیاری از اوقات که خودش نبوده ولی خدایش وجود داشته، در جمعهایی که بینشان رشد کرد و بعد از معاوضه خطش، امروز همانها در صف اول دشمنانش قرار دارند، هنگامی هجمههایی زیاد و بیعلت را متوجهش میساختند از او دفاع کردم، از فیلم شیشلیکاش که توقیف است یا آثار ابتداییاش که با نقدهای بسیاری که بهشان دارم تا این مدت رقیب ندارند.
فصل دوم زخم کاری همانند دیگر آثار سینمایی تازه کارگردانش سراغ فساد رفته می بود، مقدار شقاوت در بین مدیران مافیا را به عکس میکشید که حاضرند برای منافع خود دست به هر کاری بزنند، احتمالا بهترین عکس از بازار اقتصادی ما باشد تا بدانیم چه مدل دستهای پشت پردهای کنترل بازار را در دست دارند، یقیناً در این چند خط از پرداختن به مصادیق عینی اجتناب میکنم که دیگر حوصلهای برای تذکرهای پیاپی باقی نمانده، اما هست، زیاد تر از آنچه گمانش رود و به خوبی فهمیدن میکنم مهدویان پا در چه عرصه پرهزینهای نهاده! حتی در همین سریال هم ناچار شد همه ریزآبادیها را حذف کند، چراکه هانیه توسلی برای مواضع سیاسیاش اجازه بازی نداشت و بخشی از سردرگمی نویسندگان را دلالت میکرد.
اما چرا این بار موفق نبوده است، دلیلش را با ذکر مثال اغاز میکنم، فصل دوم زخم کاری ناکامی خورد به همان دلیلی که فصل ششم خانه پوشالی موفق نشد، سریالی که شاکله مهم آن به جواد عزتی وابسته می بود یک دفعه با حذف او روبه رو شد و همه قصه را با محوریت رعنا آزادیور پیش برد، یعنی مهدویان به همان نادرست بو ویلیمن، کارگردان خانه پوشالی مبتلا شد که کویین اسپیسی را کنار گذاشت و رابین رایت را محور مهم قرار داد، نه رابین رایت در آن سریال بازیگر کم توانی می بود و نه رعنا آزادیور در این سریال، اما کارگردان باید میدانست هنگامی ستون مهم ساختمان را حذف میکند، تیرهای فرعی تحمل بار نهایی را نخواهند داشت.
مشکل بعدی ورود بازیگرانی می بود که هیچ پیشعرصهای در فصل اول سریال برایشان نگذاشته می بود، یک دفعه کاراکترهای فیلم تازه شدند و مخاطب باید از ابتدا تلاش میکرد آنها را بپذیرد و سپس کنجکاو بشود که آنان را بشناسد، یعنی کاشت، داشت و برداشت مراعات نشده می بود، همانند کاراکتر مهدویان!
مشکل دیگر شخصیتپردازی می بود و ضعف مهم آن را فهمید فیلمنامه میدانم، اگر با یک تاثییر بیکیفیت روبه رو بودیم توقعی نمیرفت، اما از فصل اولی میآمدیم که درخشیده می بود، باید فیلمنامه چکشکاری میشد، باید بازخوانی میشد تا ضعفهای آن گرفته بشود، هیچ کششی در سکانسهای بازجویی نبوده است. آیا مهدویانی که ماجرای نیمروز را ساخته سکانس بازجویی را نمیشناخت؟ کاراکتر طلوعی به شدت ناقص می بود و این ضعف بیمنتها تنها به او بسنده نمیشد و دامن یکایک شخصیتها را میگرفت، احتمالا تنها کاراکتر قابل قبول سمیرا می بود که شخصیتپردازی کار شدهای داشت، اما باز هم کامل نبوده است، باید به این خروجی میرسیدند که هنگامی سمیرا در ابتدای ورودش به سریال اشکار شده می بود که با حاج عمو رابطه داشته یعنی گرایش به فردی زیاد بزرگتر از خودش دارد و نحوه پرخاشگری مشترکی که نسبت به مالک و میثم دارد، گواه این کار است که مالک را نیز همچون میثم دیده و خود را همانند مادر برایشان میداند، یعنی فرد همسن خود را تکیهگاه مناسبی نمیبیند، به این علت در مطرح داستان باید کاراکتر مسنتری برای طلوعی در نظر میگرفتند که پاسخگوی گرایش ممنوعه سمیرا، وجاهت پدرخواندگی و تناسبی بین مقدار ثروت او با سنش آن هم در ایران داشته باشد.
برخلاف آنچه در نقد صحنههای عریان فیلم حرف های میبشود به نظرم مطرح این چنین نماهایی خوب می بود، قتلها و بیماریهای روانی، حتی آن گستاخیهای بیحساب که علتمیشد رشته پیشبینی مخاطب بریده بشود و باید بپذیریم کمتر تا این حد مثالای عیان داشتیم که خود یک مرزشکنی بوده، اما این ابتکار موفق نشد فیلم را همانند فصل اول نجات دهد، برای مثال سیما در بدو ورود یک کاراکتر منفعتطلب و درندهخو می بود، اما یک دفعه تا انتهای فصل تبدیل به برهای رام و دایهای مهربانتر از مادر شد و همین بینظمی در طراحی شخصیت او و دیالوگپردازیاش علتشد الناز ملک هم نتواند به رشد صعودی خود دست اشکار کند و آنطور که باید دیده بشود در صورتی که توانایی او فراتر از آن چیزی می بود که عکس شد و این درمورد بازی خوب نگار نیکدل نیز مصداق دارد.
حتی در کاراکتر سمیرا نیز آن نمود واقعی را ناظر نبودیم، او که برای نجات فرزندش حاضر می بود دست به هر کاری بزند و از این ویژگی مثبت که تحت درمان روانپزشک می بود و مجازات سختی بر او اجرا نمیشد، منفعت میبرد عرصه کافی را داشت تا با اتکا به خشونت صحنه را تحول دهد، جنس صدمههای روحی میثم همانند مالک می بود و سمیرا تنها فردی می بود که باید هراس خشونت را برای میثم از بین میبرد تا مطمعن به نفسی که مالک اشکار کرده می بود را دست یابد و آن اتحادی که با پسر فرنهاد در انتهای فیلم شکل گرفت باید زیاد سریعتر انجام میشد، اما بازهم برای سردرگمی بیشتر از حد نویسندگان پتانسیل او نیز با همه زیرساختهایی که برایش فراهم شده می بود به هدر رفت و این یعنی ناکامی پشت ناکامی.
مشکل جدیتر انتخاب بازیگر می بود، افرادی که مسوولیت داشتند باید بپذیرند که مسعود طلوعی نمیتوانست جایگاهی شبیه مایکل کورلئونه اشکار کند و پدرخوانده مافیا بشود، باید میدانستند قوت بالای کامبیز دیرباز در نقشآفرینی نمیتواند ضعف شخصیتپردازی، دیالوگ و پیرنگی پخته نشده را بپوشاند، در این بین نقش کاراکتر میثم پررنگ شد که باز هم از ضعف شخصیتپردازی رنج میبرد و تلاش کرده بودند با فیگورهای گوناگون آن را حل و فصل کنند، از قصهای که خودش هم تکلیفش با خود روشن نیست، از دیالوگهایی سطحی که علتشد مرتضی امینیتبار، بهرغم کوششهای درخشانش که باور دارم کوهی از توانایی می بود و توانمندیهای خود را همه و کمال به نمایش گذاشت و اثبات کرد، قربانی عدم نظارت بر فیلمنامه بشود وگرنه مخاطب از بازی او چه میخواست؟ تسلط کاملی بر میمیک صورتش داشت، به دور از انقباض جسمانی دیالوگها را روان و شیوا گفتن میکرد، آوای کلامش در زبان انگلیسی زیاد خوب می بود، نقش را کاملا شخصی کرده می بود و تلاشش الحق و الانصاف جای تقدیر و تحسین داشت.
از برخی تعلیقهای فیلم دفاع میکنم که بعضی اوقات تا حد بسیاری کاراکتر را ناچار به گرهگشایی میکرد و عنصر غافلگیریاش افزایش مییافت.
مشکل مهم را نبوده است تسلط بر فیلمنامه میدانم، نمیدانستند که مبحث سهمالارث به چه نحوی است؟ نمیدانستند مقوله سهامداری و نقش مالکیت به چه شکلی است؟ نمیدانستند به محض وقوع انفجار کار از دست فراجا خارج شده و بنا به تصمیم تامین استان یکی از نهادهای امنیتی پیگیری خواهد کرد و تا انتهای قصه پیش خواهد رفت؟ یا میخواستند سیستم امنیتی را باز هم دست در دست مافیا قرار دهند و اگر این چنین ایده نیرومندای نقل می بود آیا نباید نشان داده میشد؟ آیا نمیدانستند امکان هک تلگرام وجود ندارد؟ یا کاراکتری که برای سیدجواد هاشمی ترسیم شده و نمادی از پلیس می بود که با کلی ادعا حرف های میشد روی طلوعی تسلط کامل دارند و منتظرند دست از پا اشتباه کند، نباید اثری از آنها در خلال فیلم یافت میشد؟ همه کشته شدند و پلیس فقط اشک ریخت! و دست آخر سیما منشی طلوعی می بود یا کاراکتر مهدویان او را به مالک معارفه کرد؟
همه اینها گواهی بر سخن ماست که پیرنگ مهم قربانی انبوهی از خرده پیرنگهای ناکام شد که اگر طراحانش توانایی هندل کردن اینها را داشتند اکنون با یک شاهکار روبه رو میشدیم و به همین علت اشکار شدن عنصر ارتباطی که کاغذ رمزولتها می بود اصلا به چشم نیامد.
تدوین نیرومندای نداشت، بعضی اوقات نماها را به طوری چیده می بود که ضربان تا حد بسیاری بالا میرفت و بعضی اوقات شدت فیلم زیاد کند می بود، نمیدانم تدوین صوتی را جداگانه انجام دادند یا خیر، ولی بعضی اوقات افکتهای دارای باگ گذاشته بودند که همه انها فهمید آن شدیم همانند هنگامی که صدای کشیدن ترمز دستی را از ماشین میثم میشنیدیم، نماهای مازاد حذف نشده بودند، برشها بیمعنی بودند و این یعنی تدوین که کارگردانی دوم محسوب میبشود، ناقص می بود.
طراحی لباس بعضی اوقات خوب می بود و بعضی اوقات بد، به کاراکترهای مهم دقت شده می بود و به دیگران نه، از زیباییشناسی بصری منفعت میبرد ولی از روانشناسی رنگ نه.
و در آخر گریم اصلا موفق نبوده است، عنصر پیری را در چه چیزی میبینیم؟ آیا همانند کاراکتر کیمیا در فیلم کیمیا فقط گذاشتن عینک سن را بالا میبرد؟ آیا کامبیز دیرباز گرامی تنها با یک ریش و موی سپید سنش بالا رفته؟ آن بدن محکم، آن صدای جوان، آن پوست صاف و تازه، بدون خطی در پیشانی، گوشه چشمها، پلکها، کنار لبانش یا بر گردن، اصلا دستهایش، کدام یک به ما گواهی میدهد که سن او با محاسن سفیدکردهاش همخوانی دارد؟ جدا از انتخاب نادرست بازیگر و شخصیتپردازی پر اشکالش، جنس دیالوگها نیز تراز سن او نبوده است و همین علت فرد دیگر شد تا مخاطب با او ربط برقرار نکند.