[ad_1]
به گزارش دانش دوست
پائولا مارانتز کوهن، ایان— او گفتوگوی خوب ترکیبی است از نظرات و احساسات و حقایق و مفاهیم که بهصورت فیالبداهه بین دو یا چند نفر در فضایی آکنده از حُسننیت رد و بدل میشود. او گفتوگوی خوب بینشافزا و احترامآمیز، و بیشتر از هرچیزی مایۀ مسرت است. و چهبسا راهی برای آرامسازی ذهنمان، گشودن درهای قلبمان و ربط اصیل با دیگران است. مکالمۀ خوب غافلگیرکننده، انسانی و همدلانه، و دلنشین و مفرح است.
این تعریف من از فعالیتی است که در تشکیل حال خوش برای من نقشی اساسی دارد. ردپای علاقۀ وافر من به او گفتوگوی خوب به خانوادهام برمیگردد. پدر و مادرم افرادی پُرسروصدا و خودرأی بودند که سخن همدیگر را قطع میکردند و دادوقال و دعوا راه میانداختند. متوجهم که این چنین محیطی میتواند علتکمسخنبارآمدنِ کودکان شود، کودکانی که بیشتر از هر چیزِ دیگر بهجستوجو سکوت و اسایشاند، اما برای من این فضا محرک و مهیج می بود و خانۀ دوران کودکیام را به مکانی تبدیل میکرد که دوست میداشتم.
من با مکالمات مداوم و پرنشاط مادرم، که زنی پرانرژی و پرجذبه می بود، بزرگ شدم. او سلطان یکهتاز سخن بگویید سر میز شام می بود و لحظهلحظۀ آن را به تواناییای مفرح و سرگرمکننده بدل میساخت. ما زیاد دوست داشتیم به داستانهایی که از محل کار او تعریف میکرد گوش بدهیم. مادرم معلم زبان فرانسۀ دبیرستان می بود، شغلی که پر می بود از حکایات شیطنتهای دانشآموزان، تیپزدنهای شگفتوغریبشان و اشتباهاتی که در صرف افعال داشتند. همکاران او هم زیرآب همدیگر را میزدند -و من چه مقدار خوشم میآمد از این که دارم از اسرار معلمانم، لغزشها و ماجراهای عشقیشان خبردار میشوم، و اتفاقاً همین توانایی می بود که علتشد همه عمرم نسبت به صاحبمنصبان شکاک و بدبین باشم. مادرم این توانایی را داشت که حتی کوچکترین جزئیات روزش را زنده و سرگرمکننده گفتن کند.
درمقابل، سخنزدنِ پدرم کلاً از نوع فرد دیگر می بود. به حکم تحصیلات و شغلش بهگفتن یک دانشمند، دارای ذهنی منطقی و منفصل از احساسات می بود که دوست داشت دربارۀ ایدهها و مفاهیم او گفت و گو کند. او درمورد هر چیز نظریه میداد: چرا مردم به خدا باور دارند، نقش تبلیغات در زندگی مدرن چیست، چرا زنان به جواهرات و زیورآلات علاقه دارند و امثالهم. به یاد میآورم که چطور گلویش را صاف میکرد تا درباب ایدهای تازه لب به سخن بگشاید: «دارم به این فکر میکنم که چرا ما غذاهایی همانند صدف و خرچنگ رو، که زیاد هم باب میل نیستند، میخوریم. این که ما یاد گرفتهیم این چیزها رو دوست داشته باشیم باید جنبۀ تکاملی داشته باشه». شراکت در ایدهپردازی با پدرم تواناییای عمیقاً پیونددهنده می بود. درنتیجه، ایدۀ ایدهپردازی برایم زیاد دلنشین شد. و با این که پدرم آدم احساسیای نبوده است -و درواقع، ازآنجاکه آدم احساسیای نبوده است- ایدهها برای من تداعیگر رابطه با پدرم می بود و همین آنها را آکنده از حس میکرد.
احتمالا خانوادۀ من در عشق به او مباحثه استثنایی بودند، اما همۀ ما تا حدی نحوۀ سخن بگوییدکردن را از فضای خانوادۀ خود یاد میگیریم. این پارادکس بزرگشدن ما در خانواده است؛ زبان در خانواده آموخته میشود، جایگاه ما را در درون آن مستحکم میکند، اما به ما اجازه میدهد تا فراتر از آن هم برویم. درواقع ابزاری را در اختیار ما میگذارد تا افراد زیاد متفاوت از خودمان را توانایی کنیم و این تجارب را گسترش دهیم.
خانوادهام عشق مادامالعمر به او مباحثه را در وجود من کاشتند، با مکالمات پُرشَروشور، بعضی اوقات اوقات مشاجرهآمیز، اما همیشه دلنشین که مرا در آن لحظات پرکشاکش غرق میساخت. لذت مکالمه علتشده که به این فعالیت مفصلاً از منظر روانشناختی و فلسفی بیندیشم: یک او گفتوگوی خوب چطور شکل میگیرد؟ او مباحثه چه نقشی در تاریخ داشته است؟ او مباحثه برای ما چه میکند، و اگر با شوق و حُسننیت جستوجو شود، چطور میتواند وجوهی از اجتماع صدپارۀ جاریِ ما را بهبود بخشد؟
زیگموند فروید، بهگفتن پدر روانکاوی، کار پیشگامانۀ خود را با این فکر اغاز کرد که نشانههای مرضیِ بیمارانش درواقع جواب فیزیکی به رویدادهای تروماتیک یا تمایلات تابویی آنها از دوران کودکی است. او دریافت که اگر بتوان این افراد را به این سمت سوق داد که بدون هیچ بازداریای سخن بزنند -درمورد آنچه حس میکنند تداعی آزاد کنند- درنهایت منشأ مشکلات خود و علاج بیماری خود را اشکار میکنند. با این دیدگاه، او سخن بگوییدکردن را محور روش درمانی خود قرار داد و از این روست که به آن «سخن بگوییددرمانی» میگویند.
اگرچه تعداد بسیاری از نظریات فروید تا بحال رد شدهاند، اما سخن بگوییددرمانی پابرجا مانده است. روانشناسان بالینی هم چنان سخن بگوییددرمانی را بهگفتن درمان اضطراب عمومی و این چنین مشکلات روانی شدیدتر پیشنهاد میکنند. و اگرچه سخن بگوییددرمانی فروید بههیچوجه یک مکالمۀ واقعی نیست -بیمار سخن بگویید میکند، روانکاو گوش میدهد و مطابق استراتژی خاصی مداخله میکند- اما عبارت «سخن بگوییددرمانی» در نظر من میتواند عبارت سودمندی برای اشاره به ماهیت او مباحثه و منفعت گیری از آن در زندگی هرروزۀ ما باشد.
نیاز به او مباحثه یکی از آن مواردی است که تعداد بسیاری از مردم تا این مدت آن را به رسمیت نشناختهاند، احتمالا به این علت که از موقعیت او گفتوگوی خوب یا او گفتوگوی مکفی محروم بودهاند. حال نظر من این نیست که در او مباحثه در نقش روانکاوانِ یکدیگر ظاهر شویم، اما معتقدم که مکالمۀ خوب، هنگامی با مقدار مناسبی از صراحت همراه شود، نهتنها لذتقسمت است، بلکه برای ما -چه بهصورت فردی و چه جمعی بهگفتن اعضای جامعه- مزایای بسیاری به جستوجو دارد.
یکی از مفاهیم مشتقشده از روش سخن بگوییددرمانی فروید مفهوم انتقال است که به نظر من میتواند سودمند منفعت باشد. در طول درمان، فروید دریافت که برخی از بیماران حس میکنند که عاشق درمانگر خود شدهاند. ازآنجاییکه او معتقد می بود همه روابط عشقی تکرار همان روابطی است که در خانوادۀ مهم فرد اتفاق افتاده، شیفتگی این بیماران را تکرار احساسات شدید قبلی نسبت به پدر یا مادر خود میدانست که اکنون میشد آن را تحلیل کرد و تحت کنترل درآورد تا بهسمت نتایجی سازندهتر و شفافتر هدایت شود.
من فکر می کنم این ایده مربوط میشود به فهمی که ما از او مباحثه بهگفتن فعالیتی مهم جهت وصلشدن به دیگران داریم. جدا از آن کولهبار خانوادگی که فروید آن را، تحت گفتن انتقال، همراه همیشگی ما میدید، به نظر میرسد نوعی حس عمیق مهرورزی همیشه بخشی از او گفتوگوی خوب باشد. مطمئناً خوانندگان هم میتوانند جوشش آن حس مثبت، آن حس نزدیک به عاشقی نسبت به فردی را که به نحوی صادقانه با او در ارتباطیم در خود حس کنند. من چندین دفعه این حس را توانایی کردهام، نهتنها با دوستان و حتی غریبههایی که با آنها مکالماتی توأم با واکاوی داشتهام، بلکه با کل دانشجویانِ کلاسهایی که گویی جمعی ادغامشده در یک بدنِ عمیقاً دوستداشتنی و مهرباناند.
اگر عشق را میتوان در مکالمه مهم دانست، بعد میل -این دیگر عنصرِ مرکزی در اندیشۀ فروید- را نیز میتوان بااهمیت شمرد. میل جنسی در کنش جنسی به کامروایی میرسد (به شکلی به آخر خود میرسد و از این روست که برخی شاعران ازجمله جان دان، لفظ «مرگ» را برای اشاره به آن به کار بردهاند). اما درمقابل، مکالمه پایانی ندارد؛ فقطً به ضرورتی قراردادی دچار وقفه میشود. احتمالا فرد ناچار باشد خودش را به جلسهای در آن سوی شهر رساند، کودکش را از مدرسه بیاورد یا بهطور کلی به کاروبار زندگیاش بپردازد. این چنین آخرهایی بینابین داستان ، یا به عبارتی بینروایت می باشند. برایم دلنشین است که رابطهها بعضی اوقات بعد از کامیابی به آخر خود میرسد، اما دوستیها بعد از یک او گفتوگوی خوب هیچ زمان همه نمیشوند و چهبسا قوام مییابند و پایدارتر خواهد شد.
به نظر من در عمق او گفتوگوی خوب است که خویشتنِ آرزومند ما میتواند در جستوجوی ارضای میل باشد. ما بهجستوجو این هستیم که افتخود را با درآمیختن با فردی که «فرد دیگر» است پر کنیم -فردی که از موقعیتی دیگر و بعدعرصهای دیگر و مجموعهای از تجارب دیگر میآید. هرکس از جهت خاصی یک «فرد دیگر» محسوب میشود، و هرکدام از ما، حداقل بهعلت داشتن دیاِناِی متفاوت، یک «فرد دیگر» هستیم. بهرسمیتشناختن این تفاوت، و استقبال از آن، فرضی است که او گفتوگوی خوب بر پایه آن بنا میشود.
او مباحثه این چنین به ما پشتیبانی میکند تا با هراس انسانی خود از چیزهای غیرمنتظره و متغیر مقابله کنیم. او مباحثه با دیگران به ما این امکان را میدهد که عدمِقطعیت و بلاتکلیفی و آخرِ باز داشتن را در محیطی امن تمرین کنیم؛ فیالبداههبودن و آزمونوخطا را تمرین کنیم؛ از عقاید سفتوسختِ خود روی گردانیم. او گفتوگوی مداوم با دوستی که مخالفت میورزد بهترین پادزهر قطعیت است.
مکالمۀ خوب هنری است که میتوان آن را به کمال رساند و بهترین راه برای انجام این کار مکالمۀ منظم با افراد گوناگون است. همان گونه که مرد چاق در رمان شاهین مالت(۱۹۳۰) تاثییر داشیل همت به سم اسپید میگوید، «سخنزدن کاری است که نمیتوانی خردمندانه انجامش بدهی، مگر این که عملاً به تمرین آن ادامه بدهی».
بهترین تمرین بعدی برای بهبود مکالمه خواندن آثار نویسندگانی است که گویی نوشتارشانْ خود مظهر مکالمۀ خوب است یا ما را به سازوکار مکالمۀ خوب رهنمون میشود.
مارکوس تولیوس سیسرو، وکیل و سخنور قرن اول پیش از میلاد که در روم باستان زندگی میکرد، نوشته است «چطور زندگی میتواند قیمت زیستن داشته باشد … هنگامی فاقد آن آرامشی است که در حُسننیت متقابل یک دوست یافت میشود؟ چه چیزی می تواند لذتقسمتتر از این باشد که تو فردی را داشته باشی که بتوانی همهچیز را با همان مطمعن کامل که به خودت داری به او بگویی؟».
صدها سال سپس، در قرن شانزدهم، میشل دو مونتنی این نوشته را بسط داد، آن هم در قالب تاثییر مبدعانهای بهشکل جستار که، در سبکی خودمانی و پُرپیچوخم، درواقع گواهی بر عشق او به او گفتوگوست. او در جستار «در باب هنر او مباحثه»، که مستقیماً به این نوشته میپردازد، مینویسد «اگر اکنون ناچار به انتخاب باشم، فکر میکنم به ازدستدادن قوۀ بینایی خود رضاترم تا قوای شنوایی و گفتاری». میتوان عمق دردمندی را در این جملات حس کرد هنگامی بدانی که مونتنی عزیزترین دوست خود، اتین دو لابوئسی، را در سنین پایین از دست داد و هیچ زمان از سوگواری این فقدان رهایی نیافت. حتی برخی فکر میکنند که فقدان لابوئسی، و محرومماندن مونتنی از همراه او گفتوگوهایش، دلیلی می بود که او به نوشتن مجموعهجستارها روی آورد تا بلکه این خلأ سنگین را پر کند.
قرن هجدهم عصر پرشکوه او مباحثه می بود. ساموئل جانسون، جاناتان سویفت، الیور گلداسمیت، دیوید هیوم، جوزف ادیسون و هنری فیلدینگ ازجمله نویسندگان ارجمند آن دورهاند که درباب ویژگیهای مهم او گفتوگوی خوب یادداشتهایی برجای گذاشتند. میگویند باشگاه ادبی در لندن، که تعداد بسیاری از این مشاهیر به آن رفتوآمد میکردند، در سال ۱۷۶۴ تأسیس شد تا، از طریق او مباحثه و فعالیتهایی از این دست، جانسون را در تسلیمنشدن دربرابر افسردگی پشتیبانی کند.
کتاب کلماتی که ما را ساختند(۲۰۲۱) نوشتۀ آخیل رید عمار که دربارۀ بنیانگذاران جمهوری آمریکاست به این مسئله اشاره میکند که انقلاب آمریکا در بسیجکردن افراد ناهمگون برای مقصد خود و درنتیجه او گفتوگوهای طویل و واکاوانه بین نمایندگان آنها در سراسر مستعمرات موفق عمل کرد. عمار استدلال میکند که بریتانیاییها در جنگ ناکامی خوردند چون جُرج سوم اهل گوشدادن به رعایای آمریکایی خود نبوده است، چه رسد به او گفتوگوی با آنها.
در قرن نوزدهم، بهاختصاصی در ایالاتمتحده که شکلدادن به خویشتن به موازات شکلدادن به سرزمین به نوعی وسواس ملی تبدیل شده می بود، او مباحثه یکی از فعالیتهایی می بود که انتظار میرفت نجیبزادگان بلندهمت آموخته باشند. در این دوره ناظر انتشار کردن کتابهای آدابدانی هستیم با عناوینی نظیر منش مردان (۱۸۹۷) ، آدابدانی و راهنمای ادب برای نجبا(۱۸۶۰) ، و نکاتی درمورد آداب معاشرت و عرف جامعه: با نگاهی به عادات بد(۱۸۳۴) که همه انها راهنماییهایی درمورد مکالمه اراعه میدادند، هرچند زیاد تر نگرشی منفعتگرایانه داشتند.
در قرن بیستم، برجستهترین چهرۀ خودیاری در حوزۀ او مباحثه دیل کارنگی می بود که، بر پایه معروفترین کتاب خود، چطور دوستانی به دست آوریم و بر مردم تأثیر بگذاریم؟ (۱۹۳۶) و با آموزش جاهطلبانی که دیگران را نردبان ترقی اجتماعی و اقتصادی خود میدیدند، یک صنعت همهوکمال برای خود دستوپا کرد. کارنگی در دهۀ ۱۹۱۰ اغاز به نوشتن و برگزاری دورههای آموزشی کرد، و آنقدر این کار را در ادامه گفت تا کسبوکارش را به یک امپراتوری بدل کرد (به گفتۀ مجلۀ فوربس در سال ۲۰۲۰، بیشتر از ۲۰۰ دفتر در ۸۶ سرزمین داشت) و در این مسیر با کتابهای درسی، منبع های آنلاین، خبرنامهها و وبلاگها متقاضیان خود را با این شعار تبلیغاتی حمایتمیکرد: «اختیاراتی آموزشی که اثرگذاری شما را دگرگون میسازد». این مطلب به افسانۀ آمریکاییِ «حرکت رو به جلو» گره خورده است. برنامههای خودارتقابخشی کارنگی از جنبشهای خودتحققبخشی چند دهۀ قبل ریشه میگیرد. سیل کتابها در سالیان تازهْ تواناییهای او مباحثه را به اهداف مرتبط به خلاقیت و رابطه وصل میکند.
بعد از بازدید آثار زیاد از دو قرن قبل درمورد او مباحثه، به اثری مختصر اما دلنشین، به نام هنر مکالمه(۱۹۳۶) تاثییر میلتون رایت، جذب شدم. این کتاب مملو از نقلقولهایی از فلسفه و ادبیات است، همراه با طراحیهای کوچکی از سمپوزیومهای باستانی و «سخنرانان انگلستان قدیم» درحالیکه سناریوهای مکالمه را نیز در کنار آن تشریح میکند. در یک مورد، نویسنده زنی را توصیف میکند که به شوهرش توضیح میدهد چطور باید زمان شام با رئیسش درمورد عشقش به ماهیگیری و کشیدن پیپ سخن بگویید کند (رایت تکتک جملات زن را که قبل از شام در حال تمرین مکالمه است گزارش میدهد). رایت، در فصلی دربارۀ «حاضرجواببودن»، دستورالعملهای دقیقی میدهد که چطور به یک اندیشۀ هوشمندانه برسیم و آن را داخل او گفتوگویمان کنیم و پیشنهاد میکند که این کار:
باید سریع باشد.
باید بداهه به نظر برسد.
باید بر پایه همان فرضی باشد که نقل شده است.
باید از اظهارنظر مهم یک سروگردن بالاتر باشد.
نویسنده پیشنهاد میکند که سناریوهای خیالی را تمرین کنید تا دچار لُسپریتدُسکالیر یا ایکاش آن موقع این را میگفتم نشوید (این را با دقت برای خواننده تعریف میکند: «شما به اظهارات فوق الاده فکر میکنید که میتوانستید بگویید، ولی ای کاش همان موقع به ذهنتان رسیده می بود»). این کتاب حاوی قسمتهایی است دربارۀ منفعت گیری از چربزبانی، جستن یک نظر، و نحوۀ «بگذار تا استعدادهایش را به رخ بکشد».
فضل و دانش بالای این کتاب در ترکیب با مُهر قبول بیآلایشی که بر تکبر انسانی میزند زیاد دلنشین است. احتمالا اتفاقی نباشد که رایت در لحن خود مرا به یاد بالداساره کاستیلیونه و نیکولو ماکیاوللی میاندازد. آنها نیز در دورۀ اوج تمدنی زمانۀ خود قلم میزدند، هردو نگاهی موشکافانه به ماهیت انسان داشتند، اما خوشبین بودند که افراد میتوانند از طریق مطالعه و راهکارهای مدبرانه رشد و ترقی کند. و بااینحال، حتی وقتی که رایت اهرمهایی را توضیح میدهد که با منفعت گیری از آنها میتوان دیگران را برای تبدیلشدن به یک مکالمهکنندۀ «موفق» فریب داد، کار او را با یادداشت شگفتانگیز و تکاندهندهای به آخر میبرد که درسهای قبل خودش را نقش بر آب میکند:
«اگر … بتوانی خودت را فراموش کنی، آنگاه عمیقترین راز هنر او گفتوگوی خوب را آموختهای. باقی همه مربوط به تکنیک است».
من این کتاب را بهعلت تمایل جسورانه به نقلکردن این تناقض دوست دارم؛ میتوان با پیروی از رهنمونهای خاص درمورد خوبگوشدادن، و منفعت گیری از ترفندهای اغاز حرکت، کلمات ربط و تکنیکهایی برای راحتکردن فرد روبه رو، مکالمۀ خود را بهتر کرد؛ حتی میتوان «حاضرجوابی» را تمرین کرد. اما راز او مباحثه، یعنی فراموشکردن خود، را نمیتوان آموخت. این همانند همان تنگنای «دوسربنبست» در روانشناسی است هنگامی فردی به ما میگوید که «درلحظه باش». این پند در تضاد با اصل معنایی است که در بر دارد: حالتی از بودن که با غرقشدن آنی در «جریان» لحظۀ اکنون رخ بدهد؟!
در حالت ایدئال، فرد میخواهد با فردی سخن بگویید کند که پذیرا و قابلمطمعن است و واژهها را بلد است و درموردشان کنجکاو است. اما این شرایط همیشه فراهم نیست و برای راهانداختن یک مکالمۀ خوب ما زیاد تر نیاز به هوشمندی و پشتکار داریم. این چنین این نادرست است که دیگران را فقطً به این علت که در سیاست، مذهب یا قیمتهای ساختۀ ما اشتراکی ندارند خط بزنیم. درست است که تعصب و جانبداری در سالهای تازه بارزتر شده است، اما به نظر من هم چنان جای امیدواری وجود دارد.
واکاوی و شراکت با روحیۀ بالا میتواند الگوهای فکری زیاد سفتوسخت را از هم بپاشد و دید سخاوتمندانهتر و انعطافپذیرتری نسبت به چیزها به ارمغان بیاورد. من لذت کسب بینش را در طول او گفتوگویی که همراستا با ایدههای قبلی من نبوده، و ربط با فردی که میتوانستم خطش بزنم ولی نزدم، چشیدهام. زیاد ترِ ما از سخن بگوییدکردن درمورد موضوعات مهم با افرادی که میدانیم با ما مخالفت میکنند میترسیم، و همینطور از سخن بگوییدکردن با مردم راجعبه مرگ ناگهانی گرامی از دسترفتهمان هراس داریم، حالآنکه این او گفتوگوها زیاد تر، در سطحی نهان، همان چیزی است که هر دو طرف بهشدت خواهان آناند.
خلاصه این که در او مباحثه لذتِ خلاقیت نهفته است. اگر نوشتن و نطقکردن را بتوان با مجسمهسازی برابر نهاد (از این لحاظ که شخص از طریق کلمات چیزی را در فضای تکنفره بازآفرینی میکند)، مکالمه زیاد تر همانند آن ورزشهای دو یا چندنفره است که بازی با پارامترهای خاصی پیش میرود، اما قابلپیشبینی نیست و به توانایی فرد در هماهنگشدن با فرد دیگر یا دیگران وابسته است. کلمات در مکالمه را میتوان به بینهایت روش کنار هم چید، اما همین کلمات در انتظار جواب فرد یا افراد روبه رو می باشند و سپس به جریان میافتند، و همین است که او مباحثه را به یک تجربۀ بداهه تبدیل میکند که تا حدودی بهواسطۀ فرد دیگر تعریف میشود و الزام دقت دقیق به حرف هایهای وی است. این چنین مکالمه، همانند ورزش، به درجاتی از تمرین نیاز دارد تا بهخوبی انجام شود. هرچه آدم زیاد تر سخن بگویید کند -و با افراد متنوعتری سخن بگویید کند- در آن بهتر میشود و لذت بیشتری از آن میبرد.
ازآنجاییکه مکالمه ماهیتاً بداهه است، همیشه وجوهی نو و غیرمنتظره از خود شخص را به منصۀ ظهور میرساند تا با آنچه فرد روبه رو دارد میگوید مطابقت یا مخالفت کند یا به تکمیل آن بپردازد. بهاینترتیب، زمان او مباحثه، عناصر جدیدی را در طبیعت خود کشف میکنیم. با گذشت زمان، ما وجوهی از دیگران را نیز در خودمان ادغام میکنیم.
میتوان او گفت که در جریان او مباحثه فاصلۀ بین خود و فرد دیگر موقتاً از بین میرود -دقیقاً همان اتفاقی که در یک رابطۀ عشقی رخ میدهد. در یک مکالمۀ خوب و مؤثر، بعضی اوقات سخت است که به یاد بیاوریم چه فردی چه حرف های است -حتی در مواردی که طرفین در نگاه به مسائل زیاد متفاوت از هم می باشند و انگارً در دو جهت ناموافق هم ایستادهاند.
او مباحثه هم کارکرد و هم استعارهای از زندگی ما در جهان است؛ این که ما همیشه در پی برآوردن نیازی هستیم که هیچ زمان برآورده نمیشود، اما در مسیر جستوجوی آن، هرچند بهطور موقت و ناقص، برخوردهایی توأم با لذت و رضایت نصیبمان میشود. در او گفتوگوی خوب، همیشه چیزی باقی میماند، چیزی واکاوینشده و حلنشده، و به همین علت است که ما باز هم آن را میطلبیم.
دسته بندی مطالب
[ad_2]
منبع